ابوالرضا

لغت نامه دهخدا

ابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ] ( ع اِ مرکب ) سیری. ابوالأمن. ( مهذب الاسماء ). شبع.

ابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ]( اِخ ) ابن صدقه محمد، برادرزاده عمیدالدوله حسن.

ابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ] ( اِخ ) بابا رتن بن کربال بن رتن بترندی ، از مردم هند. او پس از مائه ششم هجری میزیست. از ارباب طریقت بوده و میگفت که صحبت حضرت رسول اکرم را دریافته و بیش از ششصد سال عمر کرده است.

ابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ] ( اِخ ) عارض ، کمال الدوله.از امنای ملکشاه بن الب ارسلان. رجوع به حبیب السیر ج 1ص 373 شود. قصیده بائیه ای که ظاهراً از حسن متکلم است و بغلط در دیوان منوچهری آمده است در مدیح اوست :
کمال دول بورضا کافرینش
بود در خطب زین الفاظ خاطب.

ابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ] ( اِخ )فضل اﷲ ( سید... ) بن علی بن عبیداﷲ راوندی کاشانی. عالمی شیعی. بارع در فنون ادب و ماهر در علوم حدیث و فقه. ذکر او در کتاب سمعانی آمده است. سمعانی خود درک صحبت او کرده است. او راست : ضوءالشهاب در شرح کتاب شهاب. الموجزالکافی فی علم العروض و القوافی. نظم العروض للقلب المروض. پدر خواجه طوسی از شاگردان اوست.

ابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ] ( اِخ ) فضل اﷲبن محمد. رجوع به فضل اﷲ... شود.

ابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ] ( اِخ ) محمدبن صدقه. رجوع به محمد... شود.

ابوالرضا. [ اَبُرْ رِ ] ( اِخ ) محمد مصری. رجوع به محمد... شود.

فرهنگ فارسی

عارض کمال الدوله

پیشنهاد کاربران

بپرس