ابوالحکم مغربی. [ اَ بُل ْ ح َ ک َ م ِ م َ رِ ] ( اِخ ) عبداﷲبن مظفربن عبداﷲبن محمد الباهلی. حکیم و ادیب معروف به مغربی.اصلاً از مریه اندلس. مولد او به بلاد یمن بود و از آنجا بمشرق شد. ابوشجاع محمدبن علی الدهان الفرضی درتاریخ خود گوید ابوالحکم به بغداد آمد و مدتی بدانجا تعلیم کودکان میکرد و به ادب و طب و هندسه معرفت داشت ، و سپس مولد و وفات او را ذکر کرده است - انتهی. ابوالحکم جامع بین حکمت و ادب بود و او را دیوان شعری است و میل وی بیشتر بهزل و خلاعت و مجون است و عماداصفهانی در خریده گوید ابوالحکم طبیب معسکر سلطان محمود سلجوقی بود و فضل و اعمال او را می ستاید و میگوید او را کتابی است نهج الرضاعه [ کذا ] لاولی الخلاعه. سپس ابوالحکم به شام شد و به دمشق اقامت گزید و در آنجا او را اخبار و ماجراهای ظریف است که حکایت از سبکروحی و خوشطبعی و طیش او دارد و ابن خلکان دو قطعه شعر وی را نقل کرده است و نیز مقصوره هزلیه ای شبیه به مقصوره ابن درید بدو نسبت داده است و گوید او را مرثیه ای است درباره عمادالدین زنگی بن آقسنقر و در آن جد و هزل بهم آمیخته است. مولد او بنا بقول ابن دبیثی به 486 هَ. ق. به یمن و وفات وی در ذی القعده 549 به دمشق و مدفن او باب الفرادیس دمشق است. صاحب تاریخ الحکماء قفطی او را از اهل مرسیه گفته است و گوید او سفر بسیار کرد و آفاق را شرقاً و غرباً بگردید و آنگاه که به بغداد رفت مردی را بر در خانه ای مجلل نشسته دید که کتاب اقلیدس را بجوانی درس میگفت ابوالحکم گوش فراداشت و دانست که معلم در آن فن بصیر نیست و غلط و خطاء او را بیان کرد جوان بدرون خانه شد و پس از مکثی بیرون آمد و ابوالحکم را با خویش نزد پدر برد و پدر جوان یکی از امراء دولت بود و از وی ملازمت فرزند خویش درخواست و از اینجا نام ابوالحکم مشهور گشت و طلبه قصد وی کردند و کار او بالا گرفت تا آنجا که بصحبت عزیز ابونصر احمدبن حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن محمودبن هبةاﷲبن اَلُه اصبهانی رسید و او ابوالحکم را طبیب مارستان سیار سلطانی کرد و پس از عزیز توقّف در عراق بر وی گران آمد و قصد مغرب کرد و چون بظاهر دمشق رسید از خصب و رخص بلده او را خوش آمد و درآنجا رحل اقامت افکند و تا گاه مرگ بدانجا ببود و عطر میفروخت و طبابت میکرد. او راست ارجوزه ای به نام معرةالبیت. و رجوع به نامه دانشوران ج 2 ص 247 شود.