ابو یونس
لغت نامه دهخدا
ابویونس. [ اَ بون ُ ] ( اِخ ) محدث است و ابورشدین از او روایت کند.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) حاتم بن مسلم بن صغیره قشیری. محدث است و شعبه از او روایت کند.
ابویونس. [اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) حسن بن ابی یزید القوی. محدث است.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) حواس بن صالح. محدث است. اواز نافع مولی بن عمر و از او علی بن حجر روایت کند.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) سالم بن ابی حفصه. محدث است.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) سالم بن زریر یا زرین. محدث است و عثمان بن عمر از او روایت کند.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) سلیم بن جبیر مولی ابی هریرة. تابعی است.
ابویونس. [ اَ بون ُ ] ( اِخ ) سلیمان. محدث است و از انس روایت کند.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ] ( اِخ ) سلیمان بن جابر. مولی ابی هریره تابعی است.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) شعیب بن ابی سعید. محدث است و حیوةبن شریح از او روایت کند.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) فروة الکلابی. محدث است و از ابن جبیر روایت کند.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) القوی. رجوع به حسن بن یزید العجلی شود.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) مبارک بن حسّان. محدث است.
ابویونس. [ اَ بو ن ُ ] ( اِخ ) ولید. محدث است. او از عبداﷲبن زبیر و از او عوف روایت کند.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید