ابو یعقوب
لغت نامه دهخدا
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) ابن خرزاد یوسف بن یعقوب. رجوع به یوسف... شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) ابن راهویه. اسحاق بن ابراهیم بن مخلد الحنظلی المروزی. رجوع به ابن راهویه ابویعقوب و رجوع به اسحاق بن ابراهیم... شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) ابن زیزی. در نفحات آمده است : شیخ الاسلام گفت که شیخ ابوعبداﷲ خفیف گوید که با ابن زیزی در سماعی حاضر شدم و قوال این بیت میخواند:
لو اسندت میتاً الی هجرها
عاش و لم ینقل الی القبر.
وقت ابن زیزی خوش شد دستها از پس پشت بر زمین نهادو سینه برافراشت و چشم بر آسمان دوخت و میگفت بگوی واﷲ که غیر من کس نمی شنود ناگاه خون از رگهای وی بگشاد که پنداشتی از آنجا فصد کرده اند و همچنان بود تا بیهوش بیفتاد ویرا بگرفتند و خونها بشستند. رجوع به نفحات الانس جامی چ هند ص 86 و 87 شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن صیغون صیغونی. صوفی زاهد صالح و محدث مصری. ابن یونس در تاریخ خود ذکر او آورده و وفات ویرا به سال 302 هَ. ق. گفته است.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن محمدبن سهل. رجوع به اسحاق... شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن مخلدبن ابراهیم و او ابن راهویه است. و محدث است. مولد 163 هَ. ق. وفات 238.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الثقفی. محدث است. او از محمدبن المنکدر و از او عبیداﷲبن موسی روایت کند. و رجوع به اسحاق... شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الخطابی. محدث است.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم مروزی. رجوع به اسحاق... شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن اسرائیل. محدث است.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن حنین بن اسحاق عبادی طبیب و مترجم معروف. وفات به سال 297 هَ. ق. رجوع به اسحاق... شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن سلیمان طبیب اسرائیلی. رجوع به اسحاق... شود.
ابویعقوب. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) اسحاق بن عثمان الکلابی البصری. محدث است. او از اسماعیل بن عبدالرحمن بن عطیة و از او ابوالولید هشام بن عبدالملک روایت کند.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
محدث است
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید