ابو یزید

لغت نامه دهخدا

ابویزید. [ اَ بو ی َ ] ( ع اِ مرکب ) عقعق. ( المرصع ). عکه. کلاژه. غلبه. کندش. شمشیردنبه. ( نطنزی ). زاغچه. کلاژاره.

ابویزید. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) محدث است.و او از ابی سلام اسود روایت کند. ( الکنی للبخاری ).

ابویزید. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) از علمای زمان صفویه معاصر شاه عباس و شیخ بهائی. او از نسل ابویزید بسطامی است و او راست : رساله ای در قضا و قدر که بنام امیر مظفر کرده است و کتاب معارج التحقیق و جز آن.

ابویزید. [ اَ بو ی َ ]( اِخ ) محدث است و عطأبن السائب از او روایت کند.

ابویزید. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) صاحب حبیب السیر آرد که : در ایام دولت القائم باَمراﷲ محمدبن المهدی مکنت داری ابویزید نام جمعی از اهل سنت و جماعت را با خود متفق ساخته رایت مخالفت قائم بأمراﷲ را بر افراخت. قائم بمحاربه او قیام کرده منهزم بقلعه مهد [ مهدیه ؟ ] شتافت و ابویزید به در حصار رفته شرط محاصره بجای آورد. در تاریخ گزیده مسطور است که اسماعیلیّه را عقیده آن است که دجال کنایه از ابویزید است و حدیثی روایت کنند که دجال بر مهدی یا قائم خروج خواهد کرد. القصه قبل از آنکه فتنه ابویزید مندفع گردد قائم در شوال سنه 334 هَ. ق. فوت شد و امراء و ارکان دولت وفات او را پنهان داشته با پسرش اسماعیل بیعت کردند و المنصور بقوةاﷲ اسماعیل ، قبل از آنکه فوت پدرش اشتهار یابد ابویزید را منهزم گردانید و جمعی از اهل شجاعت را بتعاقب او نامزد کرد آن جماعت ابویزید را بدست آورده و به پایتخت رسانیدند و منصور او را در قفسی آهنین با بوزینه ای قرین ساخته بعد از روزی چند بنیاد حیاتش برانداخت و منصور در سلخ شهر شوال سال 341 هَ. ق. وفات یافت. رجوع به حبط ج 1 ص 358 شود.

ابویزید. [ اَ بو ی َ ] ( اِخ ) ابان بن یزید بصری. محدث است.

ابویزید. [ اَ بوی َ ] ( اِخ ) ابن اویس ( سلطان ) ایلخانی. وی بدست عادل آقا از امرای دولت ایلخانی پس از قتل سلطان حسین جلایر توسط برادرش سلطان احمد بسلطنت رسید و با سلطان احمد بجنگ پرداخت عاقبت امیر ابخاز بین آن دو واسطه صلح شد و مقرر گردید که آذربایجان به استقلال در تصرف سلطان احمد قرار گیرد و عراق عجم از آن سلطان بایزیدباشد ولی عادل آقا که از استبداد سلطان احمد ناراضی بود بار دیگر به آذربایجان لشکر کشید و در نزدیکی مراغه با اردوی سلطان احمد روبرو گردید. سلطان غالب شدو عادل آقا بسلطانیه بازگشت و چون خود را دست نشانده ٔشاه شجاع پادشاه مظفری فارس اعلان کرده بود از او یاری خواست و شاه شجاع به سال 785 هَ. ق. بسلطانیه آمد و این پادشاه پس از رسیدن بدان شهر مابین دو پسر سلطان اویس را اصلاح کرد و با عادل آقا از سلطانیه خارج شد و کار نزاع سلطان ابویزید و سلطان احمد بوساطت او بخوشی خاتمه یافت. رجوع به حبط ج 2 ص 94 و 98 شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

محدث است

پیشنهاد کاربران

بپرس