ابو هند
لغت نامه دهخدا
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) اشجعی. نعمان بن اشیم. صحابی است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) انصاری. صحابی است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) بجلی. تابعی است و از معاویة روایت کند.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) برأبن عبداﷲبن عمیت. رجوع به ابوهندبن عمیت... شود.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) بریرداری بن رزین. صحابی است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) حجام. گویند نام اوعبداﷲ است و صحابی است. او بدر را درک نکرد لیکن دیگر مشاهد را دریافت و حجام رسول صلوات اﷲ علیه بود.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) الداری. برادر تمیم بن اوس داری. محدث است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) داری. صحابی است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) داری. عبداﷲ بُرَیْن. صحابی است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) صدّیق. محدث است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) عبداﷲ. رجوع به ابوهند حجام... شود.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) المرهبی. محدث است. او از ضحاک و از او شریک روایت کند.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) مرهبی کوفی. محدث است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) مولی بن بیاضه. صحابی است و حجام رسول صلوات اﷲ علیه بوده است. رجوع به ابوهند حجام شود.
ابوهند. [اَ ؟ ] ( اِخ ) نعمان بن اشیم اشجعی. صحابی است ( ؟ ).
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) نعمان بن اشیم والد نعیم بن ابی هند. تابعی است.
ابوهند. [ اَ ؟ ] ( اِخ ) الهمدانی. محدث است. او از ابی ظبیان و از او محمدبن قیس روایت کند.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید