ابو معاذ
لغت نامه دهخدا
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) فضل بن خالد نحوی از روات است. و رجوع به فضل بن خالد شود.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) فضل بن خلف النحوی. او راست : کتاب معانی القرآن. ( ابن الندیم ).
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) فضیل بن میسره. از روات است. از او شعبه و معتمر روایت کنند.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) مسلم ملقب به هرّاء. نحوی. استاد کسائی و گویند علم تصریف از وضع اوست. و از این رو او را هرّاء گفتندی که جامه های هَرویّه فروختی. رجوع به مسلم هرّاء شود.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) مولی البراء. راوی است.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) نعیم تمیمی. از روات است.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) یاسین الزیّات. از روات است.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) محدث است. او از یزیدبن یزیدبن جابر و از او دراوردی روایت کند.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) ابن هانی. برادرابونواس شاعر مشهور است. رجوع به حبط 1 ص 286 شود.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) الأخموسی. از روات است.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) الجوامکانی. رجوع به کتاب الجماهر بیرونی چ حیدرآباد ص 204 شود.
ابومعاذ. [اَ م ُ ] ( اِخ ) بشاربن برد. شاعر ضریر طخارستانی. ملقب بمرعث و متوفی 168 هَ. ق. رجوع به بشار... شود.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) بکیربن معروف. قاضی مرو و قاضی نیشابور. از روات است.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) بلال بن ازهر. رجوع به بلال بن ازهر شود.
ابومعاذ. [ اَم ُ ] ( اِخ ) تومنّی که فرقه تومنیّه بدو منسوبند.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) جَبل. انصاری. صحابی است. و کازیمیرسکی گمان میکند که مراد از بومعاد در بیت ذیل منوچهری همین ابومعاذ جبل است که برای مراعات قافیه ذال معجمه را به دال مهمله تبدیل کرده است :
گفته امت مدحتی خوبتر از لعبتی
سخت نکو حکمتی چون حکم بومعاد.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) جدعانی.از روات است و جریربن عبدالحمید از او روایت کند.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) جهضم. از روات است.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) حرب بن ابی العالیة از روات است و بدل بن المحبر از او روایت کند.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) حکم بن معاذ. از روات است.
ابومعاذ. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) زائدةبن ابی الرقاد صاحب حماد بن زید. از روات است.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید