ابو مریم
لغت نامه دهخدا
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) نام خمّاری به مکّه در جاهلیّت. و گویند ابوسفیان در خانه این خمّار با سمیّه زوجه عبید بیارامید و او به زیادبن ابیه حامله گشت.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) تابعی است. او از ثوبان و ثوبان از رسول صلوات اﷲ علیه و از ابومریم عبادةبن نسی روایت کند.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) تابعی است. او از عمر، و از او زیادبن ابی سوده روایت کند.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) جدّ ابی بکربن ابی مریم. صحابی است.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) الازدی. صحابی است.
ابومریم. [ اَم َ ی َ ] ( اِخ ) انصاری. تابعی است. وی از جابربن عبداﷲ انصاری و جابر از رسول صلوات اﷲ علیه روایت کند.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) ایاس بن جعفربن الصلت الحنفی. محدث است و از او ابوعمروبن العلاء روایت کند.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) ایاس بن صبیح حنفی. او در اوّل با مسیلمه کذّاب بود و محمدبن سیرین از او روایت کند. و ایاس اول کس است که در بصره قضا راند.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) الحنفی صبیح بن المحرث. صحابی است.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) خادم مسجد دمشق. تابعی است و از ابی هریره روایت کند.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) زربن حُبیش الأسدی. از زهاد تابعین است و از عمر، و علی و ابن عوف و ابن مسعود و ابی بن کعب و حذیفة و صفوان بن عسال روایت کند وعمری طویل یافته است. عاصم بن ابی الجود گفت : مردان این راه را دیدم که از شب مطیة می کردند و یکی از آنان زربن حبیش و دیگری ابووائل بود. سوید کلبی آرد که زر به عبدالملک مروان نامه ای کرد در پند و موعظت و درآخر آن نبشته بود: ای امیر مؤمنان تندرستی را نشان درازی عمر مدان و بیاد آر این گفته پیشینیان را:
اذا الرجال ولدت اولادها
و بلیت من کبر اجسادها
و جعلت اسقامها تعتادها
تلک زروع قددنا حصادها.
و چون خلیفه نامه بخواند بگریست ، گریستنی بدرد تا پیرامن دامن وی باشک بیاغشت و گفت زر درست گوید لیکن اگر نرم تر از این نبشتی برفق نزدیکتر بودی. گویند وی بصدوبیست ودوسالگی درگذشت. و تا آن وقت همه قوای وی بر جای بود.
ابومریم. [ اَ م َ ی َ ] ( اِخ ) زیادبن صبیح. محدث است.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید