ابو سلیک
لغت نامه دهخدا
ابوسلیک. [ اَ س ُ ل َ ] ( اِخ )گرگانی. نام شاعری مادح ملوک صفّاری. از اشعار او تنها پاره ای در لغت نامه ها بر جای است و از آن جمله :
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آب روی ریزی بر کنار
بت پرستیدن به از مردم پرست
پند گیر و کار بند و گوش دار.به مژه دل ز من بدزدیدی
ای به لب قاضی و به مژگان دزد
مزد خواهی که دل ز من بردی
ای شگفتا که دید دزد بمزد.از فرط عطای او زند آز
پیوسته ز امتلا زراغن.خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله .در جنب عُلُوّ همتت چرخ
ماننده وشم پیش چرخ است.در این زمانه بتی نیست از تو نیکوتر
نه بر تو بر شمنی از رهیت خستوتر.ای میر بوحمد که همه محمدت همی
از کنیت تو خیزد و از خاندان تو .
و منوچهری در بیت ذیل ذکر بوسلیک آورده است :
بوالعلا و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل
آنکه آمد از لوالج وآنکه آمد از هری.
و شاید یکی از دو گرگانی در این شعر منوچهری نیز همین ابوسلیک باشد:
آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی
سه سرخسی و سه کاندر سغد بودی معتکن.
رجوع به ج 2 لباب الالباب چ برون ص 2 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
بوسلیک هم به آن گفته میشود همسادگان ترک وعرب ما به این مقام ایرانی علاقه نشان داده اند
گوشه ای ازدستگاه شور یا نوا است که مرحوم استاد بنان با غزل معروف مرحوم استاد شهریار خوانده. . . . آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا. . . . . بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا. .