ابوزمعه
لغت نامه دهخدا
ابوزمعه. [ اَ زَ ع َ ] ( اِخ ) جد امیةبن ابی الصلت ، از بنوثقیف. شاعر جاهلی. و او آنگاه که سپاه دریائی ایران بروزگار کسری انوشیروان حبشه را از یمن براندند در مدح آزادگان ایران و سیف مدیحه ذیل گفت :
لایطلب الثار الاّ کابن ذی یزن
فی البحر خیّم للأعداء احوالا
اتی هرقل و قد شالت نعامته
فلم یجد عنده النصر الذی سالا
ثم انتحی نحو کسری بعد عاشرة
من السنین یهین النفس و المالا
حتی اتی ببنی الاحرار یقدمهم
تخالهم فوق متن الارض اجبالا
من مثل کسری الذی دان الملوک له
و مثل اوهزر رب الحرب اذ صالا
ﷲ درّهم ُ من فتیة صبروا
ما ان رأیت لهم فی النّاس امثالا
بیض مرازبة غلب اساورة
اُسدٌ تربت فی الغیضات اشبالا
یرمون عن عتل کأنَّها غبط
بزمخر یعجل المرمی اعجالا
تلک المکارم لاقعبان من لبن
شیبا بماء فعادا بعد ابوالا
ارسلت اسْداً علی سود الکلاب فقد
اضحی شریدهم ُ فی الارض فلاّ لا
فالقط من المسک اذ شالت نعامتهم
و أسبل الیوم فی بردیک اسبالا
و اشرب هنیاً علیک التاج مرتفقا
فی رأس غمدان داراً منک محلالا.
ابوزمعه. [ اَ زَ ع َ ] ( اِخ ) بلوی. گویند وی صحابی بوده و در افریقیه وفات یافته و قبر او به نزدیکی قیروان است و آن محل به بلویه مشهور است.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید