ابو حسان

لغت نامه دهخدا

ابوحسان. [ اَ ح َس ْ سا ] ( ع اِ مرکب ) عقاب. ( المزهر ). ابوالحجاج. آله. دال من. ججا. شغواء. شهباز. شاهباز. کامیر. لخواء. || روغن. ( مهذب الاسماء ).

ابوحسان. [اَ ؟ ] ( اِخ ) او با سلم به امر یحیی بن خالدبن برمک کتاب مجسطی را ترجمه و اصلاح کرده است. ( ابن الندیم ).

ابوحسان. [ اَ ؟ ]( اِخ ) مقلدبن مسیب بن رافع. از امرای بنی عقیل ملقب به حسام الدوله صاحب موصل. رجوع به مقلدبن مسیب شود.

فرهنگ فارسی

عقاب

پیشنهاد کاربران

بپرس