( آبهی ) آبهی. [ ب ِ ] ( اِخ ) نام رود آمو یعنی جیحون : همان گاه نزدیک دریا رسیدیکی ژرف دریای بن ناپدیدبه وَستا درون نام او آبهی که قعرش نبوده ست هرگز تهی.زراتشت بهرام.ابهی. [ اَ ها ] ( ع ن تف ) روشن تر. زیباتر. نیکوتر. بهی تر. احسن : ابهی من القمرین.