[ویکی نور] اِبْن مالِک، ابوعبدالله جمال الدین محمد بن عبدالله بن مالک طائی جَیّانی، نحوی، لغوی، ادیب و ناظم عصر موحدون در اندلس و اواخر عصر ایوبیان و اوایل عصر ممالیک در مصر بود. وی در سال 600ق از قبیله طی برخاست، که پس از فتح اسلامی، به اندلس کوچیده و در حوالی قُرطُبه، اشبیلیه و مرسیه متوطن شده بودند.
با این که درباره وی اطلاعات نسبتاً فراوانی در دست است، هنوز گوشه هایی از زندگی او بر ما پوشیده می باشد، از جمله از دوران کوتاه زندگی او در اندلس اطلاع چندانی نداریم و نیز از افراد خاندان او جز فرزندش، بدر الدین، معروف به ابن ناظم، اطلاعی در دست نیست.
ابن مالک در یکی از بحرانی ترین دوران های تاریخ اندلس، در جیّان زاده شد و به همین جهت علاوه بر طائی، نسبت جیانی نیز یافت. قرائت قرآن و نحو را در جیان نزد ثابت بن خیار فراگرفت. مدت کوتاهی نیز از محضر ابوعلی شلوبین بهره برد. در جوانی راه مشرق پیش گرفت و به مصر رفت. از میان تمام منابع، تنها ملوی گفته است که وی مدتی در قاهره عهده دار منصب قضا بوده، اما بعید به نظر می رسد که وی در این دوره از زندگی به چنین مقامی دست یافته باشد. در هر حال احتمال می رود که آشفتگی ها و بحران های سیاسی اواخر حکومت موحدون که شیرازه امور اندلس را از هم پاشیده و عرصه را بر مردم تنگ کرده بود، یکی از عوامل مهاجرت او بوده باشد.
در آن روزگار، مشرق زمین نیز اوضاع و احوال مناسب تری نداشت، جنگ های صلیبی و هجوم تاتارها از یکسو و برخوردهای داخلی و اختلافات بین فرزندان صلاح الدین ایوبی بر سر تقسیم حکومت از دیگر سو، امنیت و آسایش از مردم ربوده بود. احتمالاً از همین روی ابن مالک جوان، مصر را برای تکمیل دانش خود و کسب مدارج علمی، مناسب نیافت و عازم حجاز شد و از آن جا راه شام را در پیش گرفت و در دمشق رحل اقامت افکند. او که ظاهراً سخت تحت تأثیر شرق قرار گرفته بود، مذهب خود را که قبل از مهاجرت مانند بیشتر اهالی اندلس مالکی بود، به شافعی تغییر داد. شاید سبب این امر آن باشد که وی از همان ابتدا قصد ماندن در شرق را داشته است، گرچه برخی برآنند که پذیرفتن مذهب شافعی ضرورتی بوده که جوّ حاکم بر مدارس عادلیه و سلطانیه اقتضا می کرده است. وی در دمشق نزد چند تن از مشاهیر به ادامه تحصیل و تکمیل دانش خود پرداخت، سپس راهی حلب شد و در آن جا با اهل علم، از جمله ابن عمرون همنشین گشت و از محضر درس استادان و دانشمندانی چون ابن یعیش نیز بهره برد و ضمن آن در مدرسه سلطانیه به تعلیم و تدریس نحو و قرائات پرداخت. وی پس از طی مدارج علمی، تلاش خود را صرف زبان و نحو عربی کرد و تدریس را پیشه خود ساخت و در کنار آن، به تألیف نیز روی آورد. به زودی آوازه ای بلند یافت و بر همگنان پیشی جست. مدتی را نیز در حماه به سر برد و در آن جا هم به تدریس و تألیف پرداخت و کتاب «الخلاصة» را نوشت، سپس به دمشق بازگشت و امامت مسجد و پس از ابوشامه، کرسی استادی در مدرسه عادلیه را که تبحر در قرائات و نحو از شروط آن بود، برعهده گرفت.
از جمله شاگردان او می توان پسرش بدر الدین محمد، ابن جماعه، ابن عطار، ابن نحاس، ابن منجی، ابوبکر بن جعوان، ابوبکر ابن یعقوب و نیز هبه الله بن ابراهیم بارزی را که از کودکی در خدمت وی بوده، نام برد. علاوه بر اینان، ابوبکر مزی، ابوعبدالله صیرفی و شهاب الدین ابن غانم نیز از او روایت کرده اند.
وی در سال 672ق در دمشق درگذشت و در دامنه کوه قاسیون به خاک سپرده شد. مقام علمی او در لغت، قرائات، حدیث و شعر و به خصوص نحو، مورد ستایش بسیار قرار گرفته، تا آن جا که مقام او را در نحو به مقام شافعی در فقه همانند کرده اند.
با این که درباره وی اطلاعات نسبتاً فراوانی در دست است، هنوز گوشه هایی از زندگی او بر ما پوشیده می باشد، از جمله از دوران کوتاه زندگی او در اندلس اطلاع چندانی نداریم و نیز از افراد خاندان او جز فرزندش، بدر الدین، معروف به ابن ناظم، اطلاعی در دست نیست.
ابن مالک در یکی از بحرانی ترین دوران های تاریخ اندلس، در جیّان زاده شد و به همین جهت علاوه بر طائی، نسبت جیانی نیز یافت. قرائت قرآن و نحو را در جیان نزد ثابت بن خیار فراگرفت. مدت کوتاهی نیز از محضر ابوعلی شلوبین بهره برد. در جوانی راه مشرق پیش گرفت و به مصر رفت. از میان تمام منابع، تنها ملوی گفته است که وی مدتی در قاهره عهده دار منصب قضا بوده، اما بعید به نظر می رسد که وی در این دوره از زندگی به چنین مقامی دست یافته باشد. در هر حال احتمال می رود که آشفتگی ها و بحران های سیاسی اواخر حکومت موحدون که شیرازه امور اندلس را از هم پاشیده و عرصه را بر مردم تنگ کرده بود، یکی از عوامل مهاجرت او بوده باشد.
در آن روزگار، مشرق زمین نیز اوضاع و احوال مناسب تری نداشت، جنگ های صلیبی و هجوم تاتارها از یکسو و برخوردهای داخلی و اختلافات بین فرزندان صلاح الدین ایوبی بر سر تقسیم حکومت از دیگر سو، امنیت و آسایش از مردم ربوده بود. احتمالاً از همین روی ابن مالک جوان، مصر را برای تکمیل دانش خود و کسب مدارج علمی، مناسب نیافت و عازم حجاز شد و از آن جا راه شام را در پیش گرفت و در دمشق رحل اقامت افکند. او که ظاهراً سخت تحت تأثیر شرق قرار گرفته بود، مذهب خود را که قبل از مهاجرت مانند بیشتر اهالی اندلس مالکی بود، به شافعی تغییر داد. شاید سبب این امر آن باشد که وی از همان ابتدا قصد ماندن در شرق را داشته است، گرچه برخی برآنند که پذیرفتن مذهب شافعی ضرورتی بوده که جوّ حاکم بر مدارس عادلیه و سلطانیه اقتضا می کرده است. وی در دمشق نزد چند تن از مشاهیر به ادامه تحصیل و تکمیل دانش خود پرداخت، سپس راهی حلب شد و در آن جا با اهل علم، از جمله ابن عمرون همنشین گشت و از محضر درس استادان و دانشمندانی چون ابن یعیش نیز بهره برد و ضمن آن در مدرسه سلطانیه به تعلیم و تدریس نحو و قرائات پرداخت. وی پس از طی مدارج علمی، تلاش خود را صرف زبان و نحو عربی کرد و تدریس را پیشه خود ساخت و در کنار آن، به تألیف نیز روی آورد. به زودی آوازه ای بلند یافت و بر همگنان پیشی جست. مدتی را نیز در حماه به سر برد و در آن جا هم به تدریس و تألیف پرداخت و کتاب «الخلاصة» را نوشت، سپس به دمشق بازگشت و امامت مسجد و پس از ابوشامه، کرسی استادی در مدرسه عادلیه را که تبحر در قرائات و نحو از شروط آن بود، برعهده گرفت.
از جمله شاگردان او می توان پسرش بدر الدین محمد، ابن جماعه، ابن عطار، ابن نحاس، ابن منجی، ابوبکر بن جعوان، ابوبکر ابن یعقوب و نیز هبه الله بن ابراهیم بارزی را که از کودکی در خدمت وی بوده، نام برد. علاوه بر اینان، ابوبکر مزی، ابوعبدالله صیرفی و شهاب الدین ابن غانم نیز از او روایت کرده اند.
وی در سال 672ق در دمشق درگذشت و در دامنه کوه قاسیون به خاک سپرده شد. مقام علمی او در لغت، قرائات، حدیث و شعر و به خصوص نحو، مورد ستایش بسیار قرار گرفته، تا آن جا که مقام او را در نحو به مقام شافعی در فقه همانند کرده اند.
wikinoor: ابن_مالک،_محمد_بن_عبدالله