جهان دار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ.
فردوسی.
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به آبشخور آید گوزن و پلنگ.
فردوسی.
چرا گاه این گاو بدتر نبودهم آبشخورش نیز کمتر نبود
بپستان چنان خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
گیا نیست و آبشخور چارپای فرود آمدن را نیابی تو جای.
فردوسی.
همان از دل پاک و پاکیزه کیش به آبشخور آری همی گرگ و میش.
فردوسی.
|| منزل. مقام. موطن : ببهرام داد آن زمان دخترش
بدان تا بچین باشد آبشخورش.
فردوسی.
بتوران زمین زادی از مادرت همانجابد آرام و آبشخورت.
فردوسی.
بدو گفت رستم ترا کهترم بشهر تو کرد ایزد آبشخورم.
فردوسی.
دستش نگیرد حیدرم دستم نگیرد عمّرش رفتم پس آبشخورم او از پس آبشخورش.
ناصرخسرو.
|| نصیب. قسمت. روزی : یکی راه بگشای تا بگذرم
بجایی که کرد ایزد آبشخورم.
فردوسی.
وگر هیچ رنج آیدت بگذرم ز جای دگر جویم آبشخورم.
فردوسی.
ما برفتیم تو دانی و دل غمخور مابخت بد تا بکجا میبرد آبشخور ما.
حافظ.