ابستن کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
القاح
فرهنگ معین
مترادف ها
کاشتن، ابستن کردن، تلقیح
ابستن کردن، چسبناک کردن، چسبناک کردن اغشتن، با اهک کاری سفید کردن
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن
بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن
ابستن کردن، لقاح کردن، اشباع کردن
پاشیدن، افشاندن، کاشتن، ابستن کردن، تلقیح کردن، باردار کردن