مریمان بی شوی آبست از مسیح
خامشان بی لاف و گفتار فصیح.
مولوی.
مشتری شو تا بجنبد دست من لعل زاید معدن آبست من.
مولوی.
آنچه آبست است شب جز آن نزادحیله ها و مکرها باد است باد.
مولوی.
از یکشبه همخوابی جود تو عجب نیست گر لای سترون شود آبست نعم را.
معالی بلخی.
|| ( اِ ) زهدان. رحم.آبست. [ ب َ ]( اِ ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن ، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || ( ص ) زمین آماده شده برای زراعت ، ظاهراً مخفف آب بسته.
ابست. [ اَ ب ِ / اِ ب َ ] ( اِ ) گوشت ترنج است و به عربی شحم الاترج گویند. ( برهان ). بلغت مغربی گوشت بالنگ است. ( تحفه ). پیه بالنگ.