ابریز

/~Abriz/

مترادف ابریز: ( آبریز ) آبریزگاه، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح، دلو، آبدستان، آفتابه، ابریق، مطهره | ( آب ریز ) میزاب، ناو، ناودان

معنی انگلیسی:
water-closet, restroom, lavatory, cesspit, runny, spillway, gold

لغت نامه دهخدا

( آبریز ) آبریز. ( اِ مرکب ) دَلو. دول :
دوستی زآبریز چرخ بِبَر
زآنکه آن گه تهی بود گه پر.
سنائی.
|| مبرز. متوضا. مبال :
شعر تو باید به آبریز درانداخت
گر بود از مشک تر نبشته به ابریز.
سوزنی.
ببهانه آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد. ( تاریخ طبرستان ).
میان بسته یکسر برای گریز
نه مطبخ بجا ماند و نه آبریز.
زجاجی.
|| چاه. چاه گنداب. بالوعه. بلوعه. گَوی که در آن آبهای مستعمل چون آب ریخته حمام و آب مطبخ گرد آید. و در بعض فرهنگها به آبریز معنی مزبله نیز داده اند. || ظرفی لوله و دسته دار که بدان وضو و طهارت کنند و معرب آن ابریق است. || سرازیریها که آب آن به رودی رسد. ( فرهنگستان زمین شناسی ).

آبریز. ( اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش.
ابریز. [ اِ ] ( معرب ، ص ، اِ ) ( از یونانی اُبریزُن ) زر خالص. ( مهذب الاسماء ). زر ساو. زر خلاص. زر خشک. ذهب خالص. زر ویژه. زر بی غش. زر خالص بی عیب : از سیستان زر ابریز خیزد. ( تاریخ سیستان ). || خالص از زر و نقره. || پیرایه صافی از زر.
- ابریز کردن ؛ به طعن ، کره ها را روغن کردن. هنگامه کردن. معرکه کردن :
بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست
مکوش خیره که ابریز کردی و اکسیر.
غضایری رازی ( در هجای عنصری ).

فرهنگ فارسی

( آبریز ) دلو دول
جای ریختن آب، جایی که آب ازکوه واردرودخانه میشود، چاهی که آبهای گندیده یا آب حمام ومطبخ در آن می ریزد، جایی، مستراح، مبرز، زر
( اسم ) ۱ - زر خالص زرساو زرخلاص زر خشک زرویژه زربی غش . ۲ - پیرای. صافی از زر .

فرهنگ معین

( آبریز ) (اِمر. )۱ - فاضلاب . ۲ - مستراح . ۳ - آفتابه . ۴ - دلو.
( اِ ) [ یو. ] (اِ. ) زر ناب ، زر بی غش .

فرهنگ عمید

( آبریز ) ۱. جای ریختن آب.
۲. (جغرافیا ) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن می شود.
۳. چاهی که آب های گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود.
۴. = مستراح
۵. [قدیمی] ظرف شراب.
زر خالص و ناب.

فرهنگستان زبان و ادب

آبریز
[مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] ← حوضۀ آبریز

گویش مازنی

( آبریز ) /aabriz/ آبشخور دام - کنار آب۳کنایه: از توالت

واژه نامه بختیاریکا

( آبریز ) اَو چیرن؛ سرگَه

دانشنامه عمومی

آبریز (بستان آباد). آبریز یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان مهران رود مرکزی بخش مرکزی شهرستان بستان آباد واقع شده است. این روستا ۱۳۲۴ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
عکس آبریز (بستان آباد)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

آبریز
۱. جای ریختن آب. ۲. (جغرافیا) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن می شود. ۳. چاهی که آب های گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود. ۴. = مستراح ۵. [قدیمی] ظرف شراب.
زر خالص و ناب.

مترادف ها

latrine (اسم)
مستراح، مستراح عمومی، ابریز

پیشنهاد کاربران

بارگین
آبریز : ( Catchment area ) زمینی که آب باران کلیه اراضی اطراف به آن وارد گردد و آبهای جمع شده فقط به وسیلۀ یک رودخانه یا یک رشته جوی از آن خارج و به دریا، یا دریاچه وارد شود.
ناودان

بپرس