لغت نامه دهخدا
- ستاره ابری ؛ کوکب سحابی. منزل پنجم [ از منازل قمر ] هقعه و او سه ستاره خرد است : وز قبل خردیشان و یک بدیگر اندر آمدگی بطلمیوس هر سه را یکی ستاره ابری بنگاشت. ( التفهیم ).
ابری. [ اِ ری ی ] ( ع ص نسبی ) سوزنگر.
ابری.[ اَ ب َ را ] ( اِخ ) نام جائی یا کوهی است در شام.
فرهنگ فارسی
نام جایی یا کوهی در شام
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ابرمانند.
۳. چیزی که از ابر ساخته شده باشد: تشک ابری.
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه عمومی
مترادف ها
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه
الوده، ابری، پر از لکه، ابرش، چند در میان
خال دار، ابری، لکه دار، لکه لکه
تیره، ابری، پوشیده از ابر، پوشیده
تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی
ابری، بد بو، جلبکی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ابرآلوده
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته ی پنجره یی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد.
شاملو
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته ی پنجره یی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد.
شاملو
ما اُبَرِّی=بیگناه نمی شمارم