آبروی یا آب رخ ریختن ؛ بردن. محو کردن آن. ( یادداشت مؤلف ) :
ای صبح خیزان می کجا، آن عقل ما را خونبها
آن آبروی کارما نگذاشت الا ریخته.
خاقانی.
به صد هنر قدری آبروی یافته ام
جهان ز حکم تو درنگذرد بگو که مریز.
... [مشاهده متن کامل]
ظهیر فاریابی.
گر آبروی بریزد میان انجمنت
به دست دوست حلال است اگر بریزد خون.
سعدی.
چه حکم ضرورت بود کآبروی
بریزند باری برین خاک کوی.
سعدی ( بوستان ) .
گفتم که نریزم آب رخ زین بیش
بر خاک درت که خون من خوردی.
سعدی.
ای صبح خیزان می کجا، آن عقل ما را خونبها
آن آبروی کارما نگذاشت الا ریخته.
خاقانی.
به صد هنر قدری آبروی یافته ام
جهان ز حکم تو درنگذرد بگو که مریز.
... [مشاهده متن کامل]
ظهیر فاریابی.
گر آبروی بریزد میان انجمنت
به دست دوست حلال است اگر بریزد خون.
سعدی.
چه حکم ضرورت بود کآبروی
بریزند باری برین خاک کوی.
سعدی ( بوستان ) .
گفتم که نریزم آب رخ زین بیش
بر خاک درت که خون من خوردی.
سعدی.