ابرج

لغت نامه دهخدا

ابرج. [ اَ رَ ] ( ع ص ) نیکوچشم. ( مهذب الاسماء ). نیکو و فراخ چشم. بزرگ و خوش چشم. که چشم دارد سپیدی آن سخت سپید و سیاهی سخت سیاه. آنکه سپیده چشمش بزرگ بود و سیاهه نیکو. ( مصادر زوزنی ). مؤنث : بَرْجاء.

ابرج. [ اَ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ برج.

ابرج. [ اَ رَ ] ( اِخ ) یکی از خره های آباده فارس بطول 15000 و عرض 12000 گز. حد شمالی آن چهاردانگه ، جنوبی و غربی کامفیروز و شرقی مائین است. آب و هوایش معتدل ، دارای 6000 تن سکنه و مرکز آن دشتک وعده قُری ̍ پنج است. و آن را ابرز نیز می گفته اند.

فرهنگ فارسی

یکی ار دیه های آباده فارس
( اسم ) جمع : برج برجها .
یکی از خره های آباده فارس

پیشنهاد کاربران

بپرس