ابراهیم زال زاده

پیشنهاد کاربران

ابراهیم زال زاده ( ۵ اسفند ۱۳۲۵ – ۵ اسفند ۱۳۷۵ ) روزنامه نگار و ناشر ایرانی بود که در جریان قتل های زنجیره ای به قتل رسید.
وی از ناشرین فعال ایران بود که همزمان دو مؤسسه نشر ابتکار و بامداد را اداره می نمود. در نشریه معیار که مدیر مسئولی آن را نیز بر عهده داشت مقاله ای منتشر کرد که باعث توقیف نشریه و آخرین مقاله او شد. وی خطاب به هاشمی رفسنجانی در آن مقاله نوشته بود:
...
[مشاهده متن کامل]

«آقای رئیس جمهور هیچ رژیمی در ایران پایدار نبوده و شما بهتر می دانید که اگر رژیم نتواند از تاریخ درس بگیرد و منطبق با خواست های مردم حرکت نکند سرنگون خواهد شد. »
وی از جمله افرادی بود که اعتقاد داشت آتش سوزی سینما رکس آبادان با هدف سیاسی بود و در این باره کتابی با نام «واقعیت سینما رکس» نوشت که مأموران امنیتی، دو ماه پیش از قتل، در یک شبیخون نابه هنگام به منزلش همه دست نوشته ها و فایل های کامپیوتری اش را ربودند.
مجموعه اشعار شاملو را انتشارات بامداد متعلق به زال زاده در آلمان به چاپ رسید.
زال زاده در جریان قتل های زنجیره ای ۵ اسفند سال ۱۳۷۵ ناپدید شد و در اوایل فروردین ۱۳۷۶ جسد او در بیابان های یافت آباد در حالی پیدا شد که با وضعیتی مشابه آنچه بعدها بر پروانه داریوش فروهر رفت، کارد آجین شده بود. سینه و پشت او را با ۱۵ ضربه کارد پاره پاره کرده بودند. خانواده و دوستان ابراهیم زال زاده در دوازدهمین سال قتل او با انتشار اطلاعیه ای تحت عنوان «گرامی باد یاد ابراهیم زال زاده، جان فشاندهٔ راه آزادی»، یاد و خاطرهٔ او را گرامی داشته و بار دیگر خواهان دادخواهی و معرفی آمران و عاملان این جنایت شده اند.
زال زاده بنیان گذار و مدیرِ انتشاراتِ ابتکار بود که کتاب هایی از نویسندگانِ گوناگون، من جمله بهرام بیضایی، منتشر کرد.
پرند زاهدی ( زال زاده ) دختر ابراهیم زال زاده در ۵ اسفند ۱۳۹۷ در صفحه اینستاگرام شخصی خود برای پدرش چنین نوشت: این موقع از سال که می رسد تلخی از طعمِ روزگارم نمی کاهد! هر سال عمرت را با هراس سر رسید اسفند سپری کردن، تنها دلواپسی های دلِ یک دخترِ داغدار را می خواهد که حرامیان آن دوران خون پدرش را ریختند و حرام اندیشگانِ حالا، حلالیت خودش را، بر مسند انکار نشسته اند! با اینکه در این روز دیگر هیچ گاه تولدت را به شادمانی، جشن نخواهیم گرفت؛ سالهاست که کنار آمده ام. اما با مرگت در همین روز نه! نتوانستم… من با خدا و خواستِ خدا و خروارها خاکی که با اجبار و بی امان، تو را در خواب و خون به آن سپردم، همه عمر در نبرد بودم و بدتر آن که هرگز نرسیدم، به هیچ پاسخ… من اما، بزرگ شدم با درد اما شناختم آدمها را با رنج! اما خوردم غصه ها را با شک! اما رفتم راه ها را با ترس اما دیدم هراس ها را!. . . آری پدر جان، من به چشم خویشتن دیدم که بزرگی با انسان چه می کند، که حتی بیست سال بعد از مرگش هم نابخردانِ دوران، به پشتِ نام متبرکش پناه می گیرند تا پدیدار شود، اندیشه های پلیدشان! فقط رخصت نبود که بپرسم در این بیست سال، بر کدام بام، داعیه داری از حق و آزادی را با مصلحت ناحقِ خویش، دو هوا می کردند!؟ چرا حتی یکبار، یک نفر شان، یک پیام تسلیت هم نگفت ؟! هواداری از خونت که هیچ، چرا یک نفر هواخواهِ اندیشه ات نشد!؟ حالا اما شهید فکر و فرهنگت می نامند!!! چرا؟ چون زمانه ایجاب می کند که زیست کنند رنگ به رنگ به مانند آفتاب پرست، هر ثانیه هفت رنگ… دلت نگیرد پدر جان… من هم آنها را سپردم به دست همان خدایی که به خواستش تو را سپردم به خاکش! من اما سخت دل تنگ تو هستم. من از ثانیه های این زندگی، هزاران ساعت از تو و از هر روز این روزگار، هزاران سال، طلب دارَمَت… پدر جانم… خیالت تخت، روحت آسوده، من این روزگار را می گذرانم و بدتر از این را هم نیز… چرا که من دخترِ تو هستم و همچون تو، هیچ قدرتی در این جهان قادر نخواهد بود مرا به آنچه نیستم، مبدل سازد… و این است اصلِ آزادگی که تو در رگهایم جاری ساخته ای …

ابراهیم زال زاده
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/ابراهیم_زال‌زاده

بپرس