میچکد آب حیات از میوه اشعار من
گوییا در بوستان آبدندان بوده ام.
؟
|| نوعی از حلوا و شیرینی ها :تشنه در آب او نظر میکرد
آبدندانی از جگر میخورد.
نظامی.
و آن دگر نقل و آبدندانا.عبید زاکانی.
|| گول. ساده لوح. سلیم دل. پپه. پخمه. مفت باز. زبون و مغلوب. ( صحاح الفرس ) : با عالم بر، قمار میبازم
داو سه سه و سه شش همی خوانم
وانگه بکشم همه دغای او
بنگر چه حریف آبدندانم.
مسعودسعد.
گنه بمن بر، دلال وار عرضه دهدبدان سبب که خریدار آبدندانم.
سوزنی.
حادثه در نرد درد وفتنه در شطرنج رنج بدسگالت را حریف آبدندان یافته.انوری.
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازدآبدندان تر ازو کس نتوان یافت ، بباز.
انوری.
خرد رااز سر غیرت قفای خاکپاشان زن هوی را از بن دندان حریف آبدندان شو.
خاقانی.
|| صاحب دندانی رخشان : شاهدان آبدندان آمده در کار آب
فتنه را از خواب خوش دندان کُنان انگیخته.
خاقانی.
|| صاحب برهان به کلمه معنی مضبوط و موافق و شجر و گیاه نیز داده است.، ( آب دندان ) آب دندان. [ ب ِ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفا و برق دندان : بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت
که در دلم زده آتش بس آب دندانت.
نزاری.