سوی آبداری رسید آبدار
نکوهیده خواندار برشد بدار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| طراوت. تازگی. ری : بدین آبداری و این راستی
زمان تا زمان آیدش کاستی.
فردوسی.
|| ( اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند. || نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را.