ابخوار

لغت نامه دهخدا

( آبخوار ) آبخوار. [ خوا / خا ] ( نف مرکب ) آشامنده آب :
تشنه میگوید که کو آب گوار
آب میگوید که کو آن آبخوار.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( آبخوار ) ( اسم ) آشامند. آب نوشند. آب خورند. آب .
آشامنده آب

فرهنگ عمید

( آب خوار ) ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود.

پیشنهاد کاربران

آشامنده. . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بادرود،
به تأیید قول فیلسوف مرحوم ولی لله اسراری

جهت اطلاع
بنده نیزبا موردمقروءفوق آقای مصیب مهرآشیان مواجه شدم. .
با آبیاری باغ انگورواقع درروستای اله اباد ( شیروان )
...
[مشاهده متن کامل]

به تجربه سوراخ کوچکی که شایدازجایی سربراورد. اماهرقدرآب رفت انتها نداشت.
ـــــــــــــــ
پیرمردهمسایه به نام برات. . . . . . ( روحش شاد )
بموقع رسیدوباتوضیح موضوع فوق و عمل جلوگیری ازحدررفت آب.
بادرودبرایشان روحشان شاد.
نیکنامان نکوطبع تاریخ. ( خراسان بزرگ )
وباتوجه وقدردانی از زحمات مدیربرنامه آبادیس. .
ــــــــــــــــــــ
انموقع نوجوانی بیش نبودم و به کتم نمیرفت. . .
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
منوچهری
ــــــــــــــ

زمینی که شکسته یا برق زده است و زیاد آب را میخورد خودمان دشتی داریم که درکودکی خودم رعد و برق زد مرحوم حلج شیخ ولی الله اسراری فیلسوف معاصر ونوه فیلسوف شهیر مشرق زمین اسراری سبزواری که مالک کل قنات هم
...
[مشاهده متن کامل]
بود گفت این زمین آب خواره اش زیاد شده و مظهر قنات را با هزینه هنگفتی دوکیلومتر پایین تر برد پس بی شک زمینی که زیاد اب بخورد و شکسته باشد آبخواره میگویند

بپرس