رفت در دریا بتنگی [ظ: بیکّی ] آبخست
راه دور از نزد مردم دوردست.
بوالمثال ( از فرهنگ اسدی پاول هورن ).
بردشان باد تند وموج بلندتا بیک آبخستشان افکند.
عنصری.
تنی چند از آن موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
|| ( ن مف مرکب ) آب گز. یعنی میوه ای که قسمتی از آن بگردیده و تباه شده باشد. خایس : روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
علی فرقدی.
و بهر دو معنی آبخوست نیز آمده است.و صاحب برهان معنی بَدْاَندرون نیز بکلمه داده.