ابخره
/~abxere/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع : بخار بخارها : ابخر. ردیه ابخر. و بائیه .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [جمعِ بخور] = بخور۲
پیشنهاد کاربران
آبخره یعنی محل خوردن آب یا آب خوری محلی که دام ها را آب می دادند چون اهالی آن منطقه در ارتفاعات زندگی می کردن برای آب دادن دامهای خود به کنار زاینده رود یا همان آبخره می آمدن چنین شد که به آبخور گا یا
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
ابخوری ودر گویش محلی به ابخره معروف شد در ضمن این محل تا زمان قاجار دست عرب بود که توسط اولاد طهماسب خان راکی ازاد شد که احتمالان ایجا را خور یا خوراب می گفتن
ابخره = مه غلیظ ، ذرات معلق
جهان در نظرش بسان ابخره ای جلوه نمود
جهان در نظرش بسان ابخره ای جلوه نمود