ابخانه

لغت نامه دهخدا

( آبخانه ) آبخانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) جایی معلوم برای قضای حاجت. مستراح. مبرز. مخرج.کنیف. مغتسل. متوضا. بیت الفراغ. مبال. خلا. بیت التخلیه. میضاء. مذهب. آبشتنگاه. تشتخانه. ادب خانه. جایی.صحت خانه. قدمگاه. کریاس. بیت الماء. بیت الخلاء. ضروری. کابینه. قدم جا. طهارتخانه. و گاه از آن به بیرون وسرِ آب تعبیر کنند : روزی شیخ ابوسعید رحمه اﷲ همی شد با صوفیان ، فرا جایی رسید که چاه آبخانه پاک میکردند و نجاست بر راه بود... ( کیمیای سعادت ). || در اصطلاح اهل خراسان قسمتی از کاریز باشد که از آن آب تراوش کند و آب قنات از آنجا خیزد.

فرهنگ فارسی

( آبخانه ) ( اسم ) جایی که برای قضای حاجت تخصیص دهند : مستراح جایی مبرز مبال خلا ادبخانه.
مستراح مخرج

فرهنگ عمید

( آب خانه ) ۱. وضوخانه.
۲. = مستراح

پیشنهاد کاربران

آبخانه ؛ مستراح. آبشتگاه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به آبخانه شود.
آبخانه=طشتکخانه و خانه ای که میراب در انجا اب قنات را به سهامداران تقسیم میکند و حکم مقیاس ساعت را دارد وهنوز در قانون و عرف و اسناد ما اکثر قنات ها سهام آنها با طشتک یا تشتک یا طشته یا پیاله یا پنگان
...
[مشاهده متن کامل]
یا فنجان که معرب پنگان است در ثبت اسناد ثبت گردیده است و واحد ان در هر روستایی نسبت به ابزار ان طشت موجود به ثبت رسیده که متفاوت است از نه۹دقیقه تا هفت دقیقه می باشد

آبخانه = جاییکه سفره آب زیر زمینی اب زیاد است و مبدا قنات در ابخانه است و مغنی میگوید تازه به آبخانه قنات رسیده ام یعنی الان در جایی کار میکنم که محل جوشش اب است

بپرس