اباش

لغت نامه دهخدا

اباش. [ اُ ] ( اِ ) اُباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعه ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند :
اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در اباشه او جور نیست بر مسکین.
و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعه مزبوره غیر از اباشه عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جماعتی آمیخته از هر جنس مرد . ۲ - مجمعی را گویند که از هر جنس مردم در آنجا باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس