آفتابی که رسد منفعت است
بخرابی و به آبادانی.
انوری.
|| معموره ارض. ربع مسکون : و این [ هندوستان ] بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال. ( حدودالعالم ). و خراسان نزدیک میانه آبادانی جهان است. ( حدودالعالم ). آن مملکت های بزرگ که گرفت [ اسکندر مقدونی ] ودر آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهرتماشا بجایها بگذرد. ( تاریخ بیهقی ). || سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است : و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. ( حدودالعالم ). || ( حامص مرکب ) بسیارمردمی : و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی. ( حدودالعالم ). || مجازاً، رفاه. سعادت. غنا : و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. ( تاریخ بخارای نرشخی ).- امثال :
آب آبادانی است .
آب به آبادانی میرود ؛رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی ؛ مکانی قفر یا بی سکنه.
هر آنچه بینند در ویرانی ، نگویند در آبادانی . ( از اسرارالتوحید ).
آبادانی. ( اِخ ) نام مردی بعرب که بعلم و پرهیزگاری معروف بوده است ، منسوب بشهر آبادان.