اباد بوم

لغت نامه دهخدا

( آباد بوم ) آباد بوم. ( اِ مرکب ) جای آباد :
یکی شارسان کرد و آباد بوم
برآورد بهر اسیران روم.
فردوسی.
زتوران و از هند و از چین و روم
ز هر کشوری کان بد آباد بوم
همی باژ بردند نزدیک شاه
برخشنده روز و شبان سیاه.
فردوسی.
چو آگاهی آمد ز ایران بروم
که ویران شد آن مرز آباد بوم...
فردوسی.
گشاده شد آن مرز آباد بوم
سواری بدیدند جنگی ز روم.
فردوسی.
بدو گفت از ایدر برو تا به روم
میاسای هیچ اندر آباد بوم.
فردوسی.
|| ( اِخ ) در ابیات ذیل نام محلی گمان میرود و شاید ایران مراد باشد:
چنین گفت روشندل پارسی
که بگذشت سال از برش چارسی
که خسرو [ پرویز ] فرستاد کسها بروم
بهند و به چین و به آباد بوم
برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری هرکه بد نامدار.
فردوسی.
هم آنگه فرستاد کسها بروم
بهند و بچین و به آباد بوم.
فردوسی.
هر آنکس که بود اندر آباد بوم
رسیدند سرتاسر اکنون بروم.
فردوسی.
بیامد پراندیشه زآباد بوم
همی رفت هم زین نشان تا بروم.
فردوسی.
سپاهی بدو داد تا باژ روم
بخواهد سپارد به آباد بوم.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( آباد بوم ) جای آباد
( آبادبوم ) ( اسم ) ناحیت آبادان زمین معمور : ( همی کار جست اندر آباد بوم . ) ( فردوسی ).

فرهنگ عمید

( آبادبوم ) آبادجای، جای آباد، سرزمین آباد: بدو گفت از ایدر برو تا به روم / میاسای هیچ اندر آبادبوم (فردوسی: ۷/۱۲۱ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس