بیامد بدریا هم اندر شتاب
زهر سو درافکند زورق بر آب
ز آگاهی نامدار اردشیر
سپاه انجمن شد بر آن آبگیر.
فردوسی.
یکی آبگیر است از آن روی شهرکز آن آب کس را ندیدیم بهر
که خورشید تابان چو آنجا رسید
بدان ژرف دریا شود ناپدید.
فردوسی.
|| مرداب. برکه. غدیر. بطیحه : وز آنجایگه لشکر اندر کشید
یکی آبگیری نو آمد پدید
بگرد اندرش نی بسان درخت
تو گفتی که چوب چنار است سخت.
فردوسی.
وراخرم خواند جهاندیده پیربدو اندرون بیشه و آبگیر.
فردوسی.
در کتاب خزائن العلوم چنین آورده است که این موضع که امروز بخاراست آبگیر بوده است و بعضی از وی نیستان بوده است و درختستان و مرغزار. ( تاریخ بخارای نرشخی ). در آبگیری دو بط و سنگ پشتی ساکن بودند. ( کلیله و دمنه ). در این نزدیکی آبگیری دانم. ( کلیله و دمنه ). در این آبگیر ماهی بسیار است. ( کلیله و دمنه ). بطی در آبگیر روشنایی ماه می دید، پنداشت که ماهی است. ( کلیله و دمنه ). آورده اند که در آبگیری دور... سه ماهی بودند. ( کلیله و دمنه ). || چشمه :از آن تاختن رنجه گشت اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر
جوانمرد پویان بگلنار گفت
که اکنون که با رنج گشتیم جفت
بباید بر این چشمه آمد فرود
که شد باره و مرد بی تار و پود.
فردوسی.
بیامد سوی چشمه کهزاد شیرزمانی برافتاد بر آبگیر.
فردوسی.
|| مصنعه : مهدی بحج رفت و اندر بادیه مصنعه ها و آبگیرها فرمود کردن. ( مجمل التواریخ ). و از خیرات سلطان ملکشاه آبگیرهای راه حجاز است که فرمود. ( راحةالصدور راوندی ). || حوض. استخر. آب انبار : دگر شارسان برکه اردشیر
پر از باغ و پرگلشن و آبگیر.
فردوسی.
سبک بر سر آبگیر گلاب بفرمودشان ساختن جای خواب.
فردوسی.
در او آبگیری بپهنای راغ شناور در آب شکن گیرماغ.
اسدی.
|| ظرفی گلاب و عطرهای مایع را که در بزمها می نهاده اند : صد اشتر ز گنج و درم کرد بار
ز دینار پنجَه زبهر نثار...
چو از جامه خزّ و چینی حریر
ز زرّ و زبرجد یکی آبگیر
بمریم فرستاد و چندی گهر
یکی نغز طاوس کرده بزر.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...