فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
آب گرفتن ؛ غرق شدن.
- || در آب فرورفتن
جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت.
- || تصاحب آب برای کشت. روانه کردن آب بسوی کشت : آبها در این ماه [ در ماه آبان ] زیادت گردد و مردمان آب گیرند از بهر کشت. ( نوروزنامه ) .
- || در آب فرورفتن
جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت.
- || تصاحب آب برای کشت. روانه کردن آب بسوی کشت : آبها در این ماه [ در ماه آبان ] زیادت گردد و مردمان آب گیرند از بهر کشت. ( نوروزنامه ) .
آبگیریدن چیزی/از چیزی.