اب کردن


معنی انگلیسی:
melt, render, to melt, to dissolve, [fig.] to sell off, to trade off

لغت نامه دهخدا

( آب کردن ) آب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن ؛ او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.

فرهنگ فارسی

( آب کردن ) ( مصدر ) ۱ - مایع ساختن تبدیل باب کردن ذوب کردن گداختن : آب کردن روغن آب کردن فلز . ۲ - ریختن آب در ظرف حوض و غیره . ۳ - جنس نامرغوب را فروختن ( مخصوصا بانواع حیله ) . یا آب کردن دختر . بشوهر دادن او بحر نحو که میسر باشد . یا دل کسی را آب کردن . او را در مطلوب و آرزویی منتظر کردن .
گداختن بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری

فرهنگ معین

( آب کردن ) (کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - ذوب کردن . ۲ - (عا. ) به حیله جنس نامرغوب را فروختن .

واژه نامه بختیاریکا

( آب کردن ) تَوِنیدن؛ تُینیدن؛ چیرنیدن

اصطلاحات و ضرب المثل ها

( آب کردن ) معنی ضرب المثل -> آب کردن
فروختن، رد کردن.

مترادف ها

dissolve (فعل)
حل کردن، منحل کردن، اب کردن، گداختن

flux (فعل)
جاری شدن، اب کردن، گداختن

liquate (فعل)
اب کردن، گداختن، ذوب کردن، تبدیل باب کردن

فارسی به عربی

ذوب

پیشنهاد کاربران

حَمّ
حم ، حل
آب کردن: جنس نامرغوب را فروختن . حیف و میل کردن .
( ( شاگرد شوفری که با دهن باز و خنده مسخره اش تو دهن ژاندارم نگاه می کرد گفت: " دکی! تا که از تله در اومد که یه راس میره سر جای اولش سر خیک پنیرا. بابا اویوالله که تو هم خوب جائی فشنگ دولت و آب می کنی. ) ) ( صادق چوبک ، پاچه خیزک )
گداختن
آب کردن چیزی : آنرا گداختن ، بالکنایه از میان بردن
تاب سرما که برد از آتش تاب
آب را تیغ و ، تیغ را کرد آب
معنی بیت : تاب و شدت سرما که تاب و توان از آتش می برد ( گرمی آتش در برابر شدت سرما بی اثر شده بود ) آبها را یخ کرده ، خنجری از یخ ساخته ، پرتو و نور خورشید را محو و نابود کرده بود .
...
[مشاهده متن کامل]

( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 492 )
آب کردن : [ اصطلاح در تداول عامه]. : پر کردن ظرف با آب ، ظرفی را با آب پر کردن .
( ( رفت طرف ظرفشویی . پارچ پلاستیکی را آب کرد برگشت سر میز. آب داد به جوانه ها. نصرت به جوانه ها نگاه کرد "زیاد آب نده مادر، می گندند. "آرزو پارچ را گذاشت روی میز . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 211. ) )

بپرس