شکوه، اب و تاب، دبدبه، جلوه و شکوه
اب و تاب
مترادف اب و تاب: ( آب وتاب ) بزک، جلا، رونق، ساخت وپرداخت، طول وتفصیل
معنی انگلیسی:
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
آب و تاب ، با آب و تاب تمام ؛ نیک آراسته. با طول و تفصیلی هرچه بیشتر : و عجب آن بود که اهل این صناعت بخراسان رفتند بعضی و آنچه آلت آن شغل بود بساختند و از آن جامه بافتند به این آب و تاب نیامد. ( تاریخ بخارای نرشخی ) .
هیجان
آب و تاب: تکلف، لفت و لعاب، تفصیل .
زیبایی، شکوه، عظمت🌠
تکلف و پیرایه