اب زرد
/~Abezard/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
آب زرد ؛ اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون. اشک تلخ. اشک خونابه گون. زردابه :
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
فروریخت از دیدگان آب زرد
زدرد سیاوش بسی یاد کرد.
فردوسی.
رجوع به زردابه شود.
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پُرتاب و جان پر ز درد.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
فروریخت از دیدگان آب زرد
زدرد سیاوش بسی یاد کرد.
فردوسی.
رجوع به زردابه شود.
خوناب
کنایتا به معنی گریه است. احتمالا علت آن ریختن اشک بر گونه و چهره زرد رنگ باشد.
زواره یکی سخت سوگند خورد / فرو ریخت از دیدگان آب زرد
چو بهرام گرد این سخن یاد کرد/ ببارید گیو از مژه آب زرد
زواره یکی سخت سوگند خورد / فرو ریخت از دیدگان آب زرد
چو بهرام گرد این سخن یاد کرد/ ببارید گیو از مژه آب زرد