اب رفتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
کوتاه شدن جامه نو پس از شسته شدن آن
فرهنگ معین
مترادف ها
خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
آب رفتن: بی اعتبار شدن، کوچک شدن
1 - کوتاه شدن پارچه و لباس پس از شستن
2 - کم شدن، کاسته شدن، تحلیل رفتن
( طرفدارانش آب رفتند. )
2 - کم شدن، کاسته شدن، تحلیل رفتن
( طرفدارانش آب رفتند. )