اب دادن


معنی انگلیسی:
water, quench, to plate, to coat with siver / gold / etc, to temper or anneal

لغت نامه دهخدا

( آب دادن ) آب دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) آبیاری کردن. پسانیدن.

فرهنگ فارسی

( آب دادن ) ( مصدر ) ۱ - اعطای آب بکسی یا حیوانی : ( یک لیوان آب بمن داد . ) ۲ - آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن : ( باغچه را آب دادم . ) یا آب دادن بزهر . آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد . یا آب دادن چشم . جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری . یا آب دادن فلز . طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن . یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفت. شمشیر و مانند آن است در آب .
( آبدادن ) آبیاری کردن

فرهنگ معین

( آب دادن ) (دَ ) (مص م . ) ۱ - آبیاری کردن . ۲ - فلزی را با فلز دیگر اندودن .

مترادف ها

temper (فعل)
میزان کردن، مخلوط کردن، اب دادن، ملایم کردن، ابدیده کردن، درست ساختن، درست خمیر کردن

water (فعل)
خیساندن، خیس عرق شدن، خیس کردن، اب دادن

drench (فعل)
خیساندن، خیس کردن، نوشانیدن، اب دادن

irrigate (فعل)
اب دادن، ابیاری کردن

فارسی به عربی

ماء
( اب دادن (به ) ) اسق
( اب دادن (فلز ) ) مزاج

پیشنهاد کاربران

آب دادن ؛ آب خورانیدن حیوان و روان کردن آب بر زمین و جز آن زنده داشتن زرع و درختان را. و به عربی اسقاء و سقی و سقایت و تسقیه و اماهه گویند.
WATERING THE FLWERS آب دادن به گلها
آب دادن : عزت و آبرو و اعتبار دادن.
( ( صاد و دال آب داد صادق را
عین و شین عشوه داد عاشق را ) ) ( حدیقه ۲۱۴ )
( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری )
سیرآب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آب دادن. رفع عطش کردن. فرونشاندن تشنگی را. ( ناظم الاطباء ) . آب نهایت دادن. تشنگی را کاملاً برطرف کردن : ابری بیامد و آن کشت را سیرآب کرد چون بدو رسیدی. ( قصص الانبیاء ص 131 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

سیرآب کن بهار خندان را
فریادرس نیازمندان را.
نظامی.
ز اندازه بیرون تشنه ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیرآب کن آنگه بده اصحاب را.
سعدی.
کشت ما را میتواند قطره ای سیرآب کرد
اینقدر استادگی ای ابر دریادل چرا.
صائب.

به انزال رسیدن، به اوج لذت جنسی رسیدن
فلز رو از حالت عادیش به سختی بیشتر می رسونه و مقاوم بودن در برابر حتی فلز ها . . .
لو دادن، آماده کردن برای کاری

بپرس