اب از سر گذشتن

پیشنهاد کاربران

آب از تارک گذشتن ؛ برسیدن ، و به آخر شدن عمر. یکباره امیدبنومیدی بدل گشتن. بدبختی از حدّ تحمل تجاوز کردن :
بدو داد پس گنجها را کلید
یکی باد سرد از جگر برکشید
بدو گفت کار من اندرگذشت
هم از تارکم آب برتر گذشت
تواکنون همی کوش و با داد باش
چو داد آوری از غم آزاد باش.
فردوسی.
بگردابی فرو شد پای دل را
که آب از سر بدر شد چون کنم چون
( فیض کاشانی )
آب از سر گذشتن: بدبختی به نهایت رسیدن. کار از چاره و تدبیر گذشتن.
It's all up with sb

بپرس