اسم ( noun )
عبارات: on hand
عبارات: on hand
• (1) تعریف: the part on the end of the human arm, used for grasping or holding.
• مترادف: mitt, paw
• مشابه: duke, extremity, fist
• مترادف: mitt, paw
• مشابه: duke, extremity, fist
- The child held a butterfly in her hand.
[ترجمه Niri] کودک پروانه ای را در دستش نگه داشت|
[ترجمه گوگل] کودک پروانه ای در دست داشت[ترجمه ترگمان] کودک پروانه ای را در دست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something resembling a hand.
• مشابه: appendage, claw, paw
• مشابه: appendage, claw, paw
- The monkeys use their hands skillfully in grooming.
[ترجمه گوگل] میمون ها به طرز ماهرانه ای از دستان خود برای نظافت استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] میمون ها با مهارت از دست هایشان در نظافت استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میمون ها با مهارت از دست هایشان در نظافت استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a worker or laborer.
• مترادف: laborer, worker
• مشابه: employee, help, helper, menial, servant, workman
• مترادف: laborer, worker
• مشابه: employee, help, helper, menial, servant, workman
- The farmers always take on extra hands for the harvest.
[ترجمه مینا] کشاورزان همیشه از دیگران در برداشت محصول کمک میگیرند|
[ترجمه گوگل] کشاورزان همیشه دست های اضافی برای برداشت محصول می گیرند[ترجمه ترگمان] کشاورزان همیشه برای برداشت محصول اضافی می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the pointer of a clock or dial.
• مترادف: pointer
• مشابه: dial, indicator, needle
• مترادف: pointer
• مشابه: dial, indicator, needle
- The minute hand fell off the clock.
[ترجمه مینا] عقربه ی دقیقه ( دقیقه رو نشان میداد ) از ساعت افتاد|
[ترجمه گوگل] عقربه دقیقه از ساعت افتاد[ترجمه ترگمان] عقربه ساعت از ساعت به پایین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: handwriting.
• مترادف: calligraphy, chirography, handwriting, penmanship
• مشابه: longhand, scratch, scrawl, scribble, script, writing
• مترادف: calligraphy, chirography, handwriting, penmanship
• مشابه: longhand, scratch, scrawl, scribble, script, writing
- The doctor wrote his prescriptions in a hand that was barely legible.
[ترجمه علی] دکتر نخسه هایش را با دست خطی نوشت که به سختی قابل خواندن بود|
[ترجمه گوگل] دکتر نسخه هایش را با دستی نوشت که به سختی خوانا بود[ترجمه ترگمان] دکتر نسخه او را در یک دست نوشت که به زحمت قابل خواندن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The letters were written in a very fine hand.
[ترجمه مبینا] نامه ها با دست خط بسیار خوبی نوشته شده بود|
[ترجمه گوگل] نامه ها با دست بسیار خوب نوشته شده بود[ترجمه ترگمان] حروف در یک دست بسیار ظریف نوشته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the cards dealt to each player in a card game.
• مشابه: cards, deal
• مشابه: cards, deal
- When he was finally dealt a good hand, he bet heavily.
[ترجمه گوگل] هنگامی که او در نهایت به او برخورد خوبی شد، او به شدت شرط بندی کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی بالاخره سر و کله خوبی پیدا کرد، خیلی سنگین شرط بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی بالاخره سر و کله خوبی پیدا کرد، خیلی سنگین شرط بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: help; assistance.
• مترادف: aid, assistance, help
• مشابه: assist, boost, relief, support
• مترادف: aid, assistance, help
• مشابه: assist, boost, relief, support
- Let me give you a hand with those heavy boxes.
[ترجمه زهرا] بذار در بلند کردن آن جعبه های سنگین کمکت کنم.|
[ترجمه گوگل] بگذار با آن جعبه های سنگین دستی به تو بدهم[ترجمه ترگمان] بذار با اون جعبه سنگین یه دستی بهت بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: a pledge of marriage or permission for a marriage.
• مترادف: betrothal
• مشابه: marriage, matrimony, wedlock
• مترادف: betrothal
• مشابه: marriage, matrimony, wedlock
- Looking deep into her eyes, he asked for her hand.
[ترجمه گوگل] با نگاه عمیق به چشمان او دست او را خواست
[ترجمه ترگمان] در حالی که عمیقا به چشمانش نگاه می کرد، دستش را به طرف او دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حالی که عمیقا به چشمانش نگاه می کرد، دستش را به طرف او دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He finally got up the courage to ask her father for her hand.
[ترجمه مصطفی محمدپور] سرانجام او این دلاوری را بروز داد تا از پدرش در باره دستش پرسش کند.|
[ترجمه گوگل] بالاخره جرأت کرد و از پدرش دستش را خواست[ترجمه ترگمان] بالاخره شهامت این را پیدا کرد که از پدرش تقاضای کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: a role or share in making something happen.
• مترادف: part, role, share
• مشابه: element, factor, force
• مترادف: part, role, share
• مشابه: element, factor, force
- She had a considerable hand in starting the new business.
[ترجمه گوگل] او نقش قابل توجهی در راه اندازی کسب و کار جدید داشت
[ترجمه ترگمان] در آغاز کار جدید دست قابل توجهی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در آغاز کار جدید دست قابل توجهی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police know that he didn't plan the robbery, but they know he had a hand in it.
[ترجمه گوگل] پلیس میداند که او برای سرقت برنامهریزی نکرده است، اما میدانند که او دستی در آن داشته است
[ترجمه ترگمان] پلیس می داند که او این سرقت را انجام نداده است، اما می دانند که در آن دست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس می داند که او این سرقت را انجام نداده است، اما می دانند که در آن دست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: skill; ability.
• مترادف: ability, aptitude, talent
• مشابه: skill
• مترادف: ability, aptitude, talent
• مشابه: skill
- He has little talent as a performer, but he has a fine hand at composing.
[ترجمه گوگل] او استعداد کمی به عنوان مجری دارد، اما در آهنگسازی دست خوبی دارد
[ترجمه ترگمان] او استعداد کمی دارد که نوازنده باشد، اما در ترکیب بندی یک دست خوب دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او استعداد کمی دارد که نوازنده باشد، اما در ترکیب بندی یک دست خوب دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: side or direction.
• مترادف: side
• مشابه: direction, face, position
• مترادف: side
• مشابه: direction, face, position
- The Queen's coach made its way through the crowd while people on either hand cheered.
[ترجمه گوگل] مربی ملکه در حالی که مردم دو طرف تشویق میکردند از میان جمعیت عبور کرد
[ترجمه ترگمان] مربی ملکه راهش را از میان جمعیت باز کرد، در حالی که مردم در هر دو طرف هورا کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مربی ملکه راهش را از میان جمعیت باز کرد، در حالی که مردم در هر دو طرف هورا کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the general's portrait, his favorite dog sits at his right hand.
[ترجمه گوگل] در پرتره ژنرال، سگ مورد علاقه او در دست راست او نشسته است
[ترجمه ترگمان] در تصویر ژنرال، سگ مورد علاقه اش در دست راستش قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در تصویر ژنرال، سگ مورد علاقه اش در دست راستش قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (12) تعریف: a round of applause.
• مترادف: applause, clapping
• مشابه: ovation
• مترادف: applause, clapping
• مشابه: ovation
- The audience gave the singer a great hand.
[ترجمه مبینا] حضار خواننده را به خوبی تشویق کردند|
[ترجمه گوگل] حضار دست بزرگی به خواننده دادند[ترجمه ترگمان] حضار دست بزرگی به خواننده دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hands, handing, handed
عبارات: hand down, hand over
حالات: hands, handing, handed
عبارات: hand down, hand over
• (1) تعریف: to give or pass to someone, usu. with the hand.
• مترادف: give, pass
• مشابه: bestow, deliver, fork over, present, surrender
• مترادف: give, pass
• مشابه: bestow, deliver, fork over, present, surrender
- Could you hand me that screwdriver?
[ترجمه 😶] آیا میشه اون پیچ گوشتی رو به من بدی؟ ( به صورت محترمانه ) میشه اون پیچ گوشتی رو بدی به من|
[ترجمه گوگل] آیا می توانید آن پیچ گوشتی را به من بدهید؟[ترجمه ترگمان] میشه اون پیچ گوشتی رو بهم بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He handed the money to her somewhat reluctantly.
[ترجمه گوگل] پول را با اکراه به او داد
[ترجمه ترگمان] او با بی میلی پول را به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با بی میلی پول را به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to guide or help with the hand.
• مشابه: aid, assist, guide, help
• مشابه: aid, assist, guide, help
- The nurse handed the elderly patient up to the scale.
[ترجمه گوگل] پرستار بیمار سالخورده را تا بالای ترازو تحویل داد
[ترجمه ترگمان] پرستار بیمار سالخورده را به ترازو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرستار بیمار سالخورده را به ترازو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: produced or done with the hands, as opposed to with a machine.
• مترادف: manual
• مترادف: manual
- This shawl is a very fine example of hand work.
[ترجمه گوگل] این شال نمونه بسیار خوبی از کار دستی است
[ترجمه ترگمان] این شال یک نمونه بسیار خوب از کار دستی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شال یک نمونه بسیار خوب از کار دستی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: suited for carrying in the hand.
• مترادف: portable
• مشابه: compact, pocket
• مترادف: portable
• مشابه: compact, pocket
- hand luggage
• (3) تعریف: controlled or operated by the hand.
• مترادف: manual
• مترادف: manual
- a hand brake
پیشوند ( prefix )
• : تعریف: for or by the hand.
- handrail
- handmade