ضوابط

/zavAbet/

برابر پارسی: بندها

معنی انگلیسی:
ground rule

لغت نامه دهخدا

ضوابط. [ ض َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ ضابطة.

فرهنگ فارسی

جمع ضابطه

فرهنگ عمید

= ضابطه

مترادف ها

criteria (اسم)
ضوابط، معیارها

فارسی به عربی

إِجراءات

پیشنهاد کاربران

دختر معتقد به مقررات و قانون
ضوابط را تا حد آشنایی گفتم نه تا دوستی افراطی
قانونی بشه
چیزی که قانونی نیست ارزش وقت احساسی نمیتونم بهش نشون بدم
بک دختر سخت منطقی
قرآن از کمرت بزنه من دختر پولکی نبودم
...
[مشاهده متن کامل]

پسندیده بودم دروغ نگو
اخم من از بی قانونی ها بی عقدی بود
الاغ نفهم
میدونی خودتم
نمیدونم چرا اشتباهاتت رو نمیخوای گردن بگیری

چهارچوب و محدوده
ترتیبات
معیار ها، شاخصه ها
چمه ها ( زبر " چ" )