گوانجی

لغت نامه دهخدا

گوانجی. [ گ َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) ( ظ. از: گوان ( ج ِ گو ) + جی ، پسوند اتصاف ، قیاس شود بامیانجی ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). دلیر و پهلوان. ( برهان ). پهلوان. بهادر. ( فهرست ولف ) :
میان سخنها میانجی بوید
مخواهید چیزی گوانجی بوید.
فردوسی.
چو شاپور مهتر گوانجی بود
که اندر سخنها میانجی بود.
( شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2764 ).
به درگاه شاهت میانجی منم
که در شهر ایران گوانجی منم.
فردوسی.
|| سپه سالار. ( برهان ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ). رجوع به گونجی شود.

فرهنگ فارسی

مرکب ازگوان(جمع گو )وجی(پسونداتصاف )دلیر، پهلوان، سردار
(صفت و اسم ) ۱ - سردار گوان سپهسالار فرمانده : چو شاپور مهتر گوانجی بود که اندر سخنها میانجی بود ... ۲ - دلاور پهلوان .

فرهنگ معین

(گُ ) (ص مر. ) دلیر، پهلوان .

فرهنگ عمید

۱. دلیر، پهلوان.
۲. سردار، سپهسالار: به درگاه شاهت میانجی منم / که در شهر ایران گوانجی منم (فردوسی: ۷/۵۵۹ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس