گسترده

/gostarde/

مترادف گسترده: بسیط، پخش، پهن، پهناور، شایع، عریض، مبسوط، منبسط، وسیع

معنی انگلیسی:
broad, catholic, comprehensive, expansive, extended, extensive, extent, far-flung, large-scale, outspread, panoramic, regnant, wholesale, wide, widespread

لغت نامه دهخدا

گسترده. [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] ( ن مف ) پهن کرده. منبسط. ( تفلیسی ). پهن شده :
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین.
فردوسی.
بهر جای گسترده بد کار دیو
بریده دل از ترس کیهان خدیو.
فردوسی.
از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج
حاج زیر پای فرش سندس الوان دیده اند.
خاقانی.
|| مفروش. فرش شده : قصرشیرین ، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ و اندر وی یکی ایوان است از سنگ مرمر گسترده. ( حدود العالم ). حمص ، شهری است بزرگ و خرم و آبادان و همه راههای ایشان به سنگ گسترده است. ( حدود العالم ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پهن کرده منبسط : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . ۲ - مفروش فرش شده : حمص شهریست بزرگ و خرم و آبادان و هم. راههای ایشان بسنگ گسترده است .

فرهنگ معین

(گُ تَ دِ ) (ص مف . ) پهن کرده ، پهن شده .

فرهنگ عمید

پهن شده.

واژه نامه بختیاریکا

پَلَه؛ فَرَه؛ دَق؛ دقل؛ نواله؛ وَر واز؛ وَردادِه

جدول کلمات

وسیع

مترادف ها

perfect (صفت)
کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده

widespread (صفت)
متداول، شایع، گسترده، همه جا منتشر

far-reaching (صفت)
وسیع، گسترده، دارای اثر زیاد، دور رس

palmate (صفت)
گسترده، شبیه برگ نخل، شبیه پنجه، دارای پای پرده دار، دارای انتهای پهن

splay (صفت)
گسترده

wide-spreading (صفت)
گسترده

پیشنهاد کاربران

فراگیر
پهن
All - encompassing
مفروش
گستردن=ڕاخستن
وسیع
وسیع، پهناور، بزرگ
تخت ، صاف و مسطح
دامنه دار
میدان، عرصه
وسیع ، بزرگ
پردامنه
پهن کرد
پهن شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس