کمر بسته
/kamarbaste/
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
کمربسته. [ ک َ م َ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ، ق مرکب ) کمربند بر میان بسته :
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند
کمربسته و با کلاه آمدند.
چو شب تیره شد نور با صدهزار
بیامد کمربسته کارزار.
همیشه کمربسته رزم باش.
یکی بارکش بادپایی به زیر.
کمربسته فرمانش را بنده باش.
کمربسته بدین کار است گردون.
کمربسته بودی هزار انجمن.
در پیشت ایستاده کمربسته چاکران.
چو بنده ای است کمربسته پیش مولایی.
به خدمت کمربسته بودی مدام.
|| نوکر و ملازم را نیز گویند. ( برهان ). خادم و نوکر، مأخوذ از معنی پیش است. ( از آنندراج ). نوکر. خدمتکار. ملازم. ( فرهنگ فارسی معین ). غلام. عبد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز دردو غمان رستگان توایم
به ایران کمربستگان توایم.
به ایران پناه سواران بُوَد.
کمربستگان صف زده بر درش.
هستند به بزم تو کمربسته قلم وار
بیجاده لبان طرب افزای تعب کاه.
که زلفش کمربسته بر آفتاب.
زنده دار جهان به تاج و به تخت.
به خدمتگری با تو پیوسته ام.بیشتر بخوانید ...
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند
کمربسته و با کلاه آمدند.
فردوسی.
|| به معنی مستعد و مهیا و آماده خدمت شده باشد. ( برهان ). کنایه از آماده و مهیا برای کاری. ( آنندراج ). مستعد. مهیا. آماده خدمت. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : چو شب تیره شد نور با صدهزار
بیامد کمربسته کارزار.
فردوسی.
نگهدار آن مرز خوارزم باش همیشه کمربسته رزم باش.
فردوسی.
بیامد کمربسته گیو دلیریکی بارکش بادپایی به زیر.
فردوسی
چو رفتی برشه پرستنده باش کمربسته فرمانش را بنده باش.
نظامی.
نماند ضایع ار نیک است اگردون کمربسته بدین کار است گردون.
نظامی.
ز پولادخایان شمشیرزن کمربسته بودی هزار انجمن.
نظامی.
بادا همیشه بر سر عمرت کلاه بخت در پیشت ایستاده کمربسته چاکران.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 835 ).
اجل روی زمین کاسمان به خدمت اوچو بنده ای است کمربسته پیش مولایی.
سعدی.
ملک را دو خورشیدطلعت غلام به خدمت کمربسته بودی مدام.
( بوستان ).
- کمر بسته عبودیت ؛ مشغول خدمت و مواظب خدمت. ( ناظم الاطباء ).|| نوکر و ملازم را نیز گویند. ( برهان ). خادم و نوکر، مأخوذ از معنی پیش است. ( از آنندراج ). نوکر. خدمتکار. ملازم. ( فرهنگ فارسی معین ). غلام. عبد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز دردو غمان رستگان توایم
به ایران کمربستگان توایم.
فردوسی.
کمربسته شهریاران بُوَدبه ایران پناه سواران بُوَد.
فردوسی.
همه شهر یکسر پر از لشکرش کمربستگان صف زده بر درش.
فردوسی.
لشکر گفتند بنده ایم و کمربسته. ( اسکندرنامه نسخه قدیم سعید نفیسی ).هستند به بزم تو کمربسته قلم وار
بیجاده لبان طرب افزای تعب کاه.
سوزنی.
کمربسته زلف او مشک ناب که زلفش کمربسته بر آفتاب.
نظامی.
ای کمربسته کلاه تو بخت زنده دار جهان به تاج و به تخت.
نظامی.
به هرجا که هستی کمر بسته ام به خدمتگری با تو پیوسته ام.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
۱ - مستعد مهیا آماد. خدمت . ۲ - نوکر خدمتکار ملازم : ( چه بندم کمر در مصاف کسی که دارم کمر بسته چون او بسی ) . ( نظامی ) جمع : کمر بستگان .
فرهنگ معین
( ~ . بَ تِ ) (ص . ) مهیا، آماده .
فرهنگ عمید
نوکر آماده به خدمت: چه بندم کمر در مصاف کسی / که دارم کمربسته چون او بسی (نظامی ۵: ۸۲۳ ).
پیشنهاد کاربران
دست تقدیر که زد بر سر سودایی ما
مدد از غیب رساند دلبر شیدائی ما
گرچه بشکست عدودست کریمانه تو
گفتی ای خصم بگیردست یداللهی ما
آن شب حادثه درناز وتبسم بودی
گوئی از ره برسیدشاهدهرجایی ما
ای کمربسته به قد قامت فرمان امام
ید طولای تو شد راز شکوفایی ما
مدد از غیب رساند دلبر شیدائی ما
گرچه بشکست عدودست کریمانه تو
گفتی ای خصم بگیردست یداللهی ما
آن شب حادثه درناز وتبسم بودی
گوئی از ره برسیدشاهدهرجایی ما
ای کمربسته به قد قامت فرمان امام
ید طولای تو شد راز شکوفایی ما