چوق

لغت نامه دهخدا

چوق. ( اِ ) چوب. رجوع به چوغ شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار . ۲ - شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد . ۳ - ( اصطلاحا ) قپاندار .
چوب

پیشنهاد کاربران

چوق و چماق به خاطر هم قافیه بودن در کنار هم بودن که اکنون شده چوب و چماق ، پس در میابیم که چوق درست است ، نه چوب
در کارچان ( فارسی دوانی ) به "چوب" ، " چوق" گفته می شود ، این واژه پس از نرم شدگی به شکل "چو" و "چوب" در آمده
در اطراف اصفهان به چوب چوق میگویند
آنچه چوقیده و چاقیده میشود، چرس، سبزک، گل، ماریجوانا
واحدی برای اندازه پول، هنگامی که واحد پول مشخص باشد، مانند این جمله : "خرید ماشین دستکم دویست چوق آب می خوره". گوینده متوجه می شود که دستکم باید برای خرید ماشین، دویست میلیون تومان هزینه کند،
چوق , : هل دادن ، فشار وارد کردن .
در زبان کردی اطراف سنندج .
چوق بنه=. فشار بده . هل بده .

بپرس