وقت

/vaqt/

مترادف وقت: فرصت، مجال، مهلت، زمان، گاه، موقع، میقات، هنگام، دوره، روزگار، عصر، فصل، موسم، آن، حین، دم، ساعت، لحظه، لمحه، مدت، موعد

برابر پارسی: هنگام، گاه، زمان، هنگامه، وخت

معنی انگلیسی:
during, hour, moment, occasion, then, time, when

لغت نامه دهخدا

وقت. [ وَ ] ( ع اِ ) هنگام. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار رود و جمع آن اوقات است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقداری از زمانی که برای امری فرض شده. ( فرهنگ فارسی معین ). ساعت. فرصت. گاه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). زمان. ( ناظم الاطباء ). حین. ( اقرب الموارد ). مدت. ( ناظم الاطباء ) :
وقت اندیشه دل او رزمجو
وقت ضربت می گریزد کوبه کو.
مولوی.
- امثال :
وقتی که می آید بده که می آید، وقتی که نمی آید بده که نمی پاید.
وقتی په په هست به به نیست ، وقتی به به هست په په نیست .
وقتی که زنده بودم کاه و جوم ندادی ، حالا که کار گذشته ( دارم می میرم ) توبره به سرم نهادی .
وقت خوردن قلچماقه وقت کار کردن چلاق .
وقت جنگ به کاهدان ، وقت شادی به میدان .
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو.
مولوی.
وقت گل نی .
وقت گرفتن نادعلی هستند، وقت پس دادن مظهرالعجایب .
وقت مواجب سرهنگ است و وقت جنگ بنه پا.
وقت دریاب به هر کار که سودی نکند
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند.
؟
وقت خوردن خاله خواهرزاده را نمیشناسد.
وقت نورباران ما کور شدیم .
وقت گریه و زاری بروید خاله را بیارید
وقت نقل و نواله حالا نیست جای خاله .
وقت شادی درمیان و وقت جنگ اندر کنار.
؟ ( از جامعالتمثیل ).
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی .
حافظ.
وقتی که جیک جیک مستانت بود، یاد زمستانت بود؟
وقت ذکر غزو شمشیرش دراز
وقت کرّ و فرّ تیغش چون پیاز.
مولوی.
- آن وقت ؛ آن هنگام. آن زمان : نخست به دفع قرایوسف که در آن وقت بر عراق مستولی گشته بود اشتغال نماید. ( ظفرنامه یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 369 ).
- ابن الوقت . رجوع به وقت ( اصطلاح صوفیه ) شود.
- این وقت ؛ این هنگام. این زمان : تا در این وقت که اشاره نافذ خداوند اعظم... نفاذ یافت. ( اوصاف الاشراف ص 2 ).
- بدان وقت ؛ در آن هنگام.
- بدین وقت ؛ در این هنگام :
تا بدین وقت ز هر نوع شنیدی اشعار
شعر نیکو شنو اکنون که فرازآمد گاه.
سنایی.
- به وقت ؛ به هنگام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

هنگام، گاه، مقداری اززمان، اوقات جمع
(اسم ) ۱- مقداری از زمان که برای امری فرض شده هنگام : (( بیت شعر بنایی است که ازکلام که ملازمت آن بضبط و اندیشه علی الخصوص در شب که اوان خلوت و وقت فراغ است ... ) ) ۲ - عهد عصر : (( ای که در کوی خرابت مقامی داری جم وقت خودی ار دست بجامی داری . ) ) (حافظ ) ۳ - فشل : (( وقت سخت گرم بود. ) ) ۴ - موقع مقام : (( محمود... به ایلگ خان ... پیغام داد...تا آنچه مصلحت و مقتضی وقت باشد استماع کرده ... ) ) ۵ - الف - آن دقیقه که صوفی در تفکرات معنوی مستغرق شود. ب - زمان حال (میان. ماضی و مستقبل ) . ج - واردی است از خداوند که بسالک پیوند و او را از گذشته و آینده غافل گرداند. ) ) یا وقت خوش . صفای وقت و مراد از آن وقت و شدت نوع تفکرات و دقایق تفکر است . یا آن وقت . آن هنگام آن زمان : (( ... نخست بدفع قرا یوسف که در آن وقت بر عراق عرب مستولی گشته بود اشغال نماید. ) ) یا این وقت . این هنگام این زمان : ... تا در این وقت که اشار. نافذ خداوند اعظم ... نفاذ یافت . یا بدان وقت . در آن هنگام . یا بدین وقت . در این هنگام : تا بدن وقت زهر نوع شندی اشعار شعر نیکو شنو اکنون که فر از آمد گاه . ( سنائی ) یا به وقت . (صفت ) بجا بموقع : (( ... چه اگر کسی همه ادوات بزرگی فراهم آرد چون استعمال بوقت و در محل دست ندهد از منافع آن بی بهره د. ) ) یا پاره ای وقتها. بعض اوقات گاهی : (( پاره ای وقتها که همه بخوبی و خوشی نشسته بودند و صحبت پیش می مد سر بطرف آسمان بلند میکرد و از ته دل ندا میداد... ) ) یا در وقت . فورا فی الحال : (( امیر مسعود... بدین خبر سخت دل مشغول شد و در وقت صوب آن دید که سید عبد العزیز... را برسولی بغزنین فرستاد... ) ) یا در وقت . بهنگام بموقع : (( دیگر خاصیت ترازو آنست که در وقت و زن آن ... قدر و رفعت او می افزاید . ) ) یا در وقت حاجت . هنگام لزوم . یا وقت و بی وقت . گاه و بیگاه : (( سید میران پیش از آن هم وقت و بی وقت چندین بار هیکل آراست. این نظامی کوچک را در همان حوالی دیده بود. ) ) یا وقت معلوم . ۱ - هنگام معین . ۲ - زمان مرگ . ۳ - یا وقت نارک . هنگام باصفا. یا هر وقت . هر زمان هر موقع : (( حق همسای. سرای آنست که ... بمواسات خویش هر وقت او زا از خود شاکر و آسوده داری . ) )

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مقداری از زمان که برای امری فرض شده ، هنگام ، زمان . ج . اوقات . ۲ - دوره ، عصر. ۳ - فرصت . ۴ - نوبت . ۵ - فصل . ، ~ گل نی کنایه از: وقتی که هرگز نخواهد آمد، هیچ وقت .

فرهنگ عمید

مقداری از زمان، هنگام، گاه.

فرهنگستان زبان و ادب

{time} [ورزش] مدت زمان برگزاری یک مسابقه متـ . زمان

واژه نامه بختیاریکا

دمو؛ بُر؛ دم؛ دَمُو

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَوَکُلَّمَا: آیا هر وقت
معنی أَیَّانَ: کی -چه وقت
معنی مَتَیٰ: کِیْ - چه وقت است؟
معنی ظَّهِیرَةِ: وقت ظهر
معنی أَجَلَیْنِ: دو موعد- دو وقت معین
معنی أُقِّتَتْ: دارای وقت معین شد
معنی جَنَی: میوه رسیدهای که وقت چیدنش شده باشد
معنی مِیقَاتُ: زمان انجام یک کارخاص - وعده گاه (کلمه میقات معنایش نزدیک به معنای کلمه وقت است و تقریبا همان معنا را میدهد ، و فرق آن دواین است که : میقات آن وقت معین و محدودی است که بنا است در آن وقت عملی انجام شود ، بخلاف وقت که به معنای زمان و مقدار زمانی هر چیز ...
معنی یَوْمَئِذٍ: در آن روز - آن روز است که - آن روز- درآن هنگام - درآن وقت - درآن موقعیت
معنی بِـ: به - در ( مثلاً در عبارت "فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً "معنی "در" می دهد :و در آن (وقت) در میان جمعی (از دشمن) قرار گرفتند)
معنی مَوَاقِیتُ: وعده گاهها یشان (جمع میقات و میقات به معنی وقت معین شده برای عمل است و این کلمه بر مکان معین برای عمل نیز اطلاق میشود )
معنی مِیقَاتِنَا: وعده گاه ما (میقات :وقت معین شده برای عمل است و این کلمه بر مکان معین برای عمل نیز اطلاق میشود )
معنی مِیقَاتُهُمْ: وعده گاهشان (میقات :وقت معین شده برای عمل است و این کلمه بر مکان معین برای عمل نیز اطلاق میشود )
معنی زَّبَانِیَةَ: فرشتگان موکل بر آتش (زبانیة در کلام عرب به معنای پلیس است ودر سوره مبارکه علق معنایش این است که و ما به زودی پلیسهای موکل بر آتش را که فرشتگانی خشن و پر نیرو هستند صدا میزنیم ، آن وقت است که نصرت هیچ ناصری سودی به حال او نخواهد داشت )
معنی دُعَائِکَ: خواندن تو -طلب کردن ازتو(عبارت "وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً " به این معنی است که : پروردگارا ! من همواره به سبب دعای خود قرین سعادت بودهام و هر وقت تو را میخواندم اجابتم میفرمودی ، بدون اینکه مرا شقی و محروم سازی )
تکرار در قرآن: ۱۳(بار)
مقداری از زمان که برای کاری معین شده است. فیومی در مصباح گوید: « اَلْوَقْتُ: مِقْدارٌ مِنَ الزَّمانِ مَفْرُوضٌ لِاَمْرٍما» . گفت تو از مهلت شدگانی تا روز وقت معلوم که قیامت باشد. * . «اُقِتَّتْ» دراصل با واو است به جای الف. و آن به معنی تعیین وقت و بیان وقت است در «رسل» آیه فوق بررسی شده و گفته‏ایم ظاهرا مراد از «رسل» رها شده‏ها و فرستاده‏های عالم است نه پیامبران و آمدن قیامت وقت ایستادن و متوقف شدن آنهاست یعنی: آن‏گاه که فرستاده‏ها و رها شده‏ها موقوت و معین‏الوقت گردند برای متوقف شدن. برای چه روزی آنها با مدت رها شده‏اند؟ برای روز فصل و جدایی. * . کتاب کنایه از وجوب و موقوت به معنی وقتدار است یعنی نماز برای مومنان واجبی است محدودالوقت که باید در اوقاتش خوانده شود. میقات: وقت معین برای کاری. و وعده اقتدار و نیز مکانی که معین شده برای عملی مثل مواقیت حّج که مکانهایی است برای احرام بستن چنانکه طبرسی فرموده است. عبارت راغب در بیان معنی اخیر گنگ است. . میقات درآیه به معنی وعده معین است چنانکه در صدر آیه فرموده «وَ وعَدْنامُوسی ثَلثینَ لَیْلَةً...» یعنی: به موسی سی شب وعده کردیم و آن را با ده شب اتمام نمودیم پس وعده اقتدار خدا چهل شب گردید. ایضا در آیه . و نیز در آیه . در آیه . ظاهرا به معنی وقت است یعنی: روز فصل وقت رسیدن به حساب است. یا وقت از هم پاشیدگی این عالم است. * . از تو هلال‏ها پرسند بگو آنها (برای روشن شدن) وقت‏ها است برای مردم و حج.

دانشنامه عمومی

وقت (فیلم ۱۹۶۵). «وقت» ( هندی: वक्त ) فیلمی هندی به کارگردانی یاش چوپرا است که در سال ۱۹۶۵ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به سونیل دات، راج کومار و شارمیلا تاگور و شاشی کاپور یاد کرد.
عکس وقت (فیلم ۱۹۶۵)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اصطلاحی عرفانی. به اعتقاد عرفا، وقت زمانی است میان گذشته و آینده که آن را حال می نامند و نیز معتقدند که آن حالتی است که بر دل سالک وارد می شود و از جنس ترس و اندوه یا شادی و نشاط است و سالک را به خود مشغول می کند. استعمالِ عبارتِ «خوش شدن وقت»، که در زبانِ عارفانِ فارسی زبان به کار می رود، و نیز اصطلاح رایج «خوشوقتم» که در زبان محاوره برای ابراز شادی از دیدن کسی ابراز می شود با عنایت به همین معنی است. فرق میان حال و وقت این است که حال تابش غیبی است که بر دل سالک می تابد و بسیار زودگذر است و از همین رو به برق تشبیه شده است؛ اما وقت محلّ حال است یعنی حال مانند روشنایی و نور است و وقت مانند آینه که نور در آن می تابد. عبارتِ معروفِ «الصوفی ابن الوقت» ناظر به این معنی است که صوفی به دلیل صفای قلبی که دارد از فرصت شادی و نشاطی که میان او و حضرت حق ایجاد می شود، در حال استفاده می کند و به گذشته و آینده نمی اندیشد. گاه صوفی را «ابوالوقت» یعنی آن که تدبیر وقت خویش دارد نیز نامیده اند. نیز ← ابن ال

جدول کلمات

گاه

مترادف ها

time (اسم)
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

hour (اسم)
ساعت، وقت، مدت کم

tempo (اسم)
گام، وقت، میزان سرعت

فارسی به عربی

ساعة , فترة , وقت ، إبَّانَ (فی إبَّانِ )

پیشنهاد کاربران

وقت ؛ مقداری مشخص و مجزا و منفک شده از دیگر زمان ها.
فلسفه ی ایجاد این کلیدواژه در قانون و قواعد ایجاد کلمات به لحاظ معنا و مفهوم مرتبط با کلمه ی فقط می باشد.
دو حرف ( و ف ) به دلیل محل صدور مشترک آوای آنها از ابزارهای کلامی واقع شده در دهان در قانون قلب ها جهت ایجاد کلمات برای موقعیت های کاربردی مختلف قابل تبدیل به همدیگر هستند بر همین مبنا تعریفی که از کلمه ی ( وقت ) با ریخت دیگر آن ( فقت ) قابل تبیین است به معنی مقدار و فقطی از زمان و لحظه ای مجزا از دیگر زمان ها دارای بار معنایی می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ریشه و بن واژه و مصدر این کلیدواژه دو حرف ( ف ق ) می باشد.
ترکیب دو حرف ( ف ق ) در ساختمان کلمات نماد انفِقاق و انفکاک در مفهوم کلمات می باشد.
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با تحلیل و تفسیر کلمه ی فقه و انفقاق و افق و آفاق و کلمات هم ریشه با این کلمات در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی تبیین شده است ؛
پاکستان ؛ ریشه و مصدر این کلیدواژه دو حرف ( پ ک ) می باشد که در قانون و قواعد ایجاد کلمات، قابل تبدیل به دو حرف ( ف ق ) می باشد.
ترکیب دو حرف ( پ ک ) یا ( ف ق ) در ساختمان کلمات ، باعث ایجاد کلمات زیادی در حوزه های مختلف می شود که مفهوم منفک شدن و انفکاک و فرق و تفریق را در معنی آن کلمه در ابعاد مفهومی مشترک و کاربردی مختلف ایجاد می کند.
پاکستان ، پکستان ، فکستان ، فغستان ، فرقستان ، فغان ستان ، افغانستان ، افکانستان ، استان انپکاک شده یا انفکاک شده و منفک شده و پاک شده و فارغ شده و متفرقه و فرقه فرقه شده و تفریق شده و مجزا
اصطلاح پاک شدن و پاک کردن نیز به لحاظ مفهومی در موقعیت های کاربردی مختلف به معنی جدا شدن و جداسازی و منفک شدن از چیزی می باشد.
در قانون و قواعد ایجاد کلمات در مورد کلمه ی پاکستان دو حرف ( پ ف ) قابل تبدیل به همدیگر می باشند مثل دو کلمه ی پارس و فارس و فراوان از این دست کلمات
فغان ؛ ناله و شیون و زاری که از درد فراق و جدایی و دوری و منفک شدن دو چیز از همدیگر سرداده شود.
کلمه ی فغان با ریخت فکان به مفهوم منفک شدن دارای معنا و مفهوم می باشد.
کشور افغانستان و پاکستان نیز وقتی از مام وطن از آغوش ایران بزرگ، منفک و منفق و جدا شد نامگذاری شد.
کلمه ی فغان با ریخت فکان مرتبط با کلماتی مثل انفکاک و منفک و فک صورت و تفکیک و فکر و تفکر و تفقه و . . . می باشد.
کلمه ی افغانستان و پاکستان هر دو کلیدواژه به لحاظ مصدر و بن واژه مرتبط با کلمه ی فک و فکان و اُفق و آفاک و انفکاک می باشد.
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با تحلیل و تفسیر کلمه ی افق در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی تبیین شده است ؛
افق ؛ فلسفه ی پیدایش و ایجاد این کلمه در قانون و قواعد ایجاد کلمات به صورت جمع آفاق می باشد.
کلمه ی آفاق با ریخت آفاک که به کلمه ی کرانه در زبان فارسی ترجمه و برگردان شده است به معنی مرز و محدوده ی منفک شده که چشم قادر به کار کردن جهت دیدن دارد دارای معنا و مفهوم می باشد .
کلمه ی آفاق در قانون و قواعد ایجاد کلمات قابل تبدیل به کلمه ی آفاک می باشد.
کلمه ی آفاک نیز در خط افق به معنی مرز قابل تفکیک و انفکاک شده جهت مشخص شدن محدوده ی دیدن و نادیدن در کرانه ی چشم و در پهنه ی زمین به علت انحنایی که در سطح زمین وجود دارد می باشد.
کلمات هم خانواده و هم ریشه با کلمه ی افق در قانون و قواعد ایجاد کلمات در پهنه ی واژگان و دریای لغات عبارتند از ؛ ( فَک فکر انفکاک انفقاق انفاق نفقه نفاق منافق افغانستان فغان فاکتور فکت فکشن و. . . )
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با مطلب تحلیل شده در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی تبیین شده است ؛
نفقه ؛ انفاق نمودن و انفقاق و انفکاک بخشی از مال جهت انجام امورات زندگی به زن
در ادامه ی مطلب، کلمات مرتبط با کلمه ی نفقه و منافق و انفاق در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی جهت درک بهتر این کلیدواژه تحلیل و تبیین گردیده است؛
منافق ؛ کلمه ی منافق و انفاق دو کلیدواژه ای هستند که از یک ریشه و بن واژه و یک مصدر با دو موقعیت کاربردی مختلف می باشند.
در قانون و قواعد ایجاد کلمات حرف ( ق ) به دلیل نزدیکی محل صدور آوای آن به حرف ( ک ) از ابزارهای ایجاد آوا قرار گرفته در دهان قابل تبدیل به حرف ( ک ) می باشد مثل حرف ( ق ) در موسیقی که در کلمه ی موزیک تبدیل به حرف ( ک ) شده است.
کلمه ی انفاق نمودن با ریخت انفاک یعنی منفک نمودن و تفریق مالی از خودمان جهت بخشیدن به نیازمندان.
کلمه ی انفاق با فرمول انفقاق و انفراق و ریخت انفکاک ، مسیر جریان مفهوم این کلمه را برای ما نمایان می کند.
کلمه ی منافق یعنی کسی که تفکر و منش او منفک از تفکر و منش ماست و وجود او در جامعه باعث ایجاد انفقاق و تفرقه در جامعه است.
کلمه نفقه نیز که هم خانواده با کلمه ی انفاق و منافق می باشد به مفهوم منفک نمودن مال از اموال مرد به زن در مسایل زندگی می باشد.
همچنین کلمه ی فک در صورت و دهان انسان نماد منفک بودن با قابلیت انفکاک نمودن غذا در اندام انسان است.
کلمه ی افغانستان نیز به مفهوم سرزمین منفک شده از سرزمین مادری خود، ایران زمین دارای معنا و مفهوم می باشد.
کلمه ی فغان سر دادن نیز در یک موقعیت کاربردی دیگر به مفهوم فریادی که از درد جدایی و منفک شدن باشد مرتبط با کلمات فوق می باشد.
اگر هم رد این کلمه را در زبان انگلیسی دنبال کنیم کلمه ی facts به معنی فکری که مجزا و جدای از دیگر تفکرات باشد دارای معنا و مفهوم می باشد.
کلمه ی factions در زبان انگلیسی ، بهترین ترجمه ای که از این کلمه برای برگرداندن آن به زبان فارسی به صورت موازی می شود کرد کلمه ی فرقه می باشد.
Fake ؛ با ترجمه و برگردان رایج به زبان فارسی با کلمه ی جعلی و تقلبی ولی در اصل به معنی منفک از خصوصیات جنس اصلی
همچنین کلمه ی فاکتور نمودن کالا به معنی مستند نمودن کالای فروخته شده و منفک شده از دیگر کالاها که در تحت مالکیت فروشنده باشد دارای معنا و مفهوم می باشد.
همچنین در علم ریاضیات اصطلاح فاکتور گیری کلمه ی گرفتن در فاکتور گیری، گویای منفک نمودن یک مسیله در علم ریاضیات جهت پرداختن به آن به صورت جداگانه می باشد.
کلمه ی factory نیز با ترجمه و برگردان کارخانه به زبان فارسی از جهت منفک شدن محصول جهت فروش از محصولات کارخانه می باشد.
فکر ؛ در قانون و قواعد ایجاد کلمات از یک زاویه کلمه ی فکر از انفکاک و تفکیک نمودن و انفقاق ایجاد گردیده است.
کلیدواژه ی فکر، قوه ای از قوای انسان می باشد که این امکان را به انسان می دهد تا مسایل را بتواند از هم تفکیک کند و جداگانه به مسائل بپردازد.
بر همین مبنا در حوزه ی علم فقه ، کلیدواژه ی فقه و فقیه و تفقه نیز بر مبنای تحقیق و پژوهش جهت تشخیص دادن و تفکیک نمودن مسایل به صورت علمی دارای معنا و مفهوم می باشد.
اگر از زاویه زنجیره کلمات هم ریشه یا مصدر و بن واژه این کلمه به آن نظر کنیم یعنی با فقه و تفقه و تفکر ، و انفِقاق مسایل از هم ، افق کار را دیدن و تفکیک نمودن و رسیدن به حقیقت کار در عالم واقعیت در ابعاد مختلف علمی
تفریق ؛ فرق
ریشه و بن واژه و مصدر این کلیدواژه دو حرف ( ف ق ) می باشد.
ترکیب دو حرف ( ف ق ) در ساختمان کلمات نماد انفِقاق و انفکاک در مفهوم کلمات می باشد.
وجود حرف ( ر ) با ذات آوایی و تکرار گونه ای که دارد در میان ساختمان کلمه ی فرق نماد یک جدایی مستمر و امتداد دار در مفهوم این کلمه می باشد .
یعنی عدم وجود حرف ( ر ) در ساختمان کلمه ای مثل فاق که در مکالمات روزمره در مورد شلوار و تنبان رایج می باشد مفهوم فاقد امتداد و استمرار و جدایی محدود به راحتی قابل مشاهده است.

اوان، فرصت، زمان
حمید رضا مشایخی - اصفهان
خیلی از واژه های دیگه بنظر عربی میان ولی نیستند برای نمونه � ساعت � عربیزه شده ( سات/ سا ) هست به معنی زمان ، وقت ، لحظه، که هنوز هم در کوردی به ریخت اصلی خودش با همین معانی کاربرد داره و چند واژه دیگه هم باهاش ساخته شده مثل : ایسه = اکنون ، الان - اوسا = اون زمان ها ، قبلا ، قدیم و . . .
...
[مشاهده متن کامل]

در کوردی کلهوری واژه ( سات ) رو بجای ساعت بکار میبرن و بعضی مواقع در جمله معنی �لحظه� هم میده

چه وقت این کار هاست. وقت گیرآوردی . سرِ ما وقت شناس شدی ومانند آن از ابزارهای آسیب رسانی به امروز وفردای روند است .
بِسیار آشکار است که {وَقت} در عربی برگرفته از {وَکتی} سانسکریت یا {وَتی} اوستایی است.
گرچه {وَکتی} در سنسکریت برابر {گفتن} بوده است، ولی این واژه در اوستایی به ریختِ {وَتی} برابر {زَمان} بوده است.
بِدرود!
وقت
در لری بختیاری
وخت، دم، دمُو:هنگام، وقت
بکاربردن واژه "دَم" به جای "لحظه، دقیقه، وقت، وهله" و "ایندم" به جای "حال، حالا، فعلا، الان" و "دَمَک" به جای "ثانیه" و "دَموِش، دَمویس" به جای "ساعت ( ابزار ) " و "بَردَم" به جای "ساعت ( زمان ) " و "دَمه" به جای "فُرصَت، زمان مُناسِب" .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه "دَم" که برابر "لحظه، دقیقه، زمان، وقت، وهله" می باشد. "ایندم" هم برابر "این لحظه، الان، حالا، حال، فِعلا" است. "دَمَک" داری پیشوند "َک" کوچک کننده است و برابر "دقیقه کوچک، ثانیه" است.
"دَموِش، دَمویس" از دو بخش "دَم" و "وِش، ویس" ساخته شده اند. ما بن واژه ای داریم برابر "وِشتَن" در "نِوِشتن" که برابر "ثبت کردن" است.
بن کنونی آن هم "ویس" می باشد و هم "وِش". پس "دَموِش، دَمویس" برابر "ثبت کننده زمان، ثبت کننده لحظه" می باشد که همان "ساعت" است.
"بَردَم" از پیشوند "بَر" که ریخت دیگری از "اَبَر" است که برابر "بزرگ، زیاد" است. پس "بَردَم" برابر "دقیقه بزرگ، ساعت" است.
"دَمه" هم که گستردن ( =توضیح دادن ) ای ندارد.
بدرود!

یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ
. . .
وَ لکِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ
. . .
إِلی‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ
. . .
واژه وقت
معادل ابجد 506
تعداد حروف 3
تلفظ vaqt
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَوْقات]
مختصات ( وَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی vaqt
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژه ق قاف در پارسی قدیم نبود ولی این واژه به کجا یی واژه ق قاف ولی این واژه از قدیم در پارسی غ بوده ( w - q - t ) ، واژه وقت عربی از واژه وخت ایرانی وام گرفته شود، از پروتو - هندواروپایی *bʰeh₂g - درضمن این واژه قاف ق صد در صد عربی است.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. درباره این واژه در پارسی قدیم بوده غ در این کتاب فرهنگ واژه های اوستا که جواب دوستان که فکر می کنند این واژه ق قاف ترکی یا پارسی را دراین کتاب به جایی واژه ق قاف این واژه غ هست .
منابع ها. ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی

اَوان
موسِم
درود کیا وهسودان مرزبان جایی به بچه ها گیر بدی خودتم که هوادار فارسی هستی سری به گویش ها مردم استان ها گوناگون بزن بهش میرسی که وقت به چند گونه بوده که دو گونه اش تو شیراز به کار میره چند سد سال که بزرگا
...
[مشاهده متن کامل]
ما یادشون میاد شیرازیا همیشه یا میگن وخت یا میگن وخ و همین مینه وقت رو داره و با نگرش به اینکه تازی ها بنده خدا در گذشته بیابان نشین و واپسمانده بودن و هیچ دانش و فرهنگی در هیچ زمینه ای نداشتن پس برداشتی از زمان و وخت که ارزشمندترین چیز واسه جانداران هست نداشتن که بخوان براش واژه ای داشته باشن و همیشه هم تازی ها برای ایرانیا با شتر از بیابون بار میبردن و هر چی رو از ایرانیا یاد میگرفتن به مردمشون میرسوندن و داستان ها و زبانزدا ایرانی رو براشون میگفتن و چون سواد نداشتن و نوشتن نمیدونستن واژه ها ایرانی رو یا به نادرست به گوش مردمشون میرسوندن یا زمانی میرفته اونجا دستکاریش میکردن به هرگونه پیش از اسلام هم صدها سال تازی ها از ایران فرهنگ دریافت میکردن واسه همین این همه واژه فارسی تو زبان عربی هست پس چیز شگفتی نیست که ارزشمندترین گزینه دانش و انسان ینی وخت رو از ایران گرفته باشن و این درسته که وقت یک واژه پارسیه پس بیخودی باهاشون جنگ نکن

🇮🇷 همتای پارسی: وَخت 🇮🇷
واژه وقت کاملا پارسی است در عربی متاسفانه مثل بعضی از واژگان پارسی رفت است این واژه یعنی وقت صد درصد پارسی است درضمن می توان این واژه را در زبان اشکانی یافت لینک سایت https://www. aparat. com/v/wCuqG
شک نکنید این واژه پارسی اصل است.
اصطلاح عرفانی:حالی که در دل عارف پدید اید و اورا بدان ارام بود و عارف را سکون واجب بود
هرکسی میتواند وقت تورا بگیرد، أمّا هیچکس نمیتواند به تو وقت را إضافه بدهد.
برابر پارسی ان واژه �دم � است و واژه زمان نیز از همین واژه است هنوز بسیاری از ایرانیان به وقت خوش میگویند دم خوش .
دم وش .
دم میگذرد وقت می گذرد .
دوستی که گفت وقت پارسی است و نمونه از زبان دانمارکی و نروژی اورد چه سود از یاوه گویی میبرند؟ ان واژه ها که اوردی به چم نگهبان است و پیوندیبا وقت ندارد این که در ایران انرا وخت و وهت و وهد بگوییند انرا پارسی نمیکند.
...
[مشاهده متن کامل]

انکه گفت ایا وقت با ان واژه سنگنبشته پیوند دارد نه ندارد -
داریوش میگوید
وییخنه هیا ماهیا ۱۴ روچَییش ثکتا آهه
از ماه وییخن ( اسفند ) ۱۴ روز گذشته بود
هیچ پیوندی با واژه وقت ندارد
دوستی که فرمودند در دشتی به پاره ای از زمان گور میگویند برادرم گور نمیگویند گهر میگویند اگرچه ه را نرم بگویند گهر همان �بهر� است در شیراز و تا نزدیک اصفهان میگویند پارسیان در روزگار پیشین گویشهای گوناگون داشتند گروهی از انها �گ� را �ب� میگفتند و گنجشک را بنجشک و بجشک میگفتند و گروهی �ب� را �گ� میگفتند مانند گُهر بجای بَهر گهرام بجای بهرام گراز بجای براز -
مردم شیراز به یک دوم روز نیز گهر میگویند -

در گویش دشتی به وقت همچنین پاره ای از زمان، گُور گفته میشود. توجه کنید این با واژه گور، گُر تلفظ متفاوت هست و، اُو در واژه گُور در اینجا همانند اُو در واژه روشن و دُور ( گرد ) تلفظ میشود و نه مانند او در واژه های نور، شور، دور ( بعید ) و یا نه مانند دُر ( مروارید ) ، سُر ( لغزنده ) و . . . . .
وقت عربی شده یا گویش عربیِ "وَت" می باشد که بارها در اوستا آورده شده و بکار رفته؛
برای نمونه در اوستا:
• یَوَت = تا زمانی که، تا هنگامی که
• اَوَت = هر اندازه، به هر میزان از زمان
( نگارنده یِ این پیام به دستورِ زبانِ پارسیِ کهن آشنایی ندارد ) .
گمان می کنم که واژه ( وقت ) با واژه ( vakata ) در فرتورِ زیر از سنگنبشته یِ داریوشِ بزرگ از یک بُن و ریشه باشد.
امیدوارم دوستانِ آشنا به زبانشناسی و باستان شناسی من را یاری برسانند و به من بگویند آیا پیوندی میانِ این دو واژه هست یا خیر؟ آیا من دچار لغزش شدم و یا نَه؟
...
[مشاهده متن کامل]

در تراگویه یِ آلمانیِ این نوشته در رَجِ ( G ) آمده است: از ماهِ ویَخنَ 14 روز سپری شده بود.
آنچه می دانم چنین است:
mahya : ماه
Viyaxna :ویَخنَ ( ماهِ ویَخنَ )
rauca : این واژه همان ( روز ) در زبان پارسیِ کنونی است و یا ( روچَ ) .
aha : به چمِ ( بود ) است و برابر با واژه آلمانیwar/waren
در فرتورِ زیر واژه ( vakata ) با واژه آلمانیِ ( vergangen ) به چمِ ( سپری شده، گذشته ( از نظر زمانی ) ) برابر دانسته شده است. و برای من آشکار است که ( vakata ) با ( زمان یا فرآیندِ زمانی ) همبسته و مرتبط است.
در رویه یِ 42 از نبیگِ ( Die Altpersischen Inschriften der Achaimeniden :سنگنبشته هایِ پارسیِ کُهنِ هخامنشیان ) نوشته یِ ( رودیگِر اشمیت ) آمده است:

وقت
وخت: وقت
همینجور که دوستان در بالا نمارش کردند واژه وخت چم وقت را دارد که هنوز در گویش شیرازی بگونه وخ به فراوانی بکار میرود. . .
( میگما وخ کردی یه سری به کاکاتم بزن )
( وخ داری یی چیت بگم )
کوردی سورانی:کات
کوردی کلهری:تاق
پسا
( پَ ) ( ق . ) وقت ، نوبت .
جاور . . آوام
( در زبان اردو ) عرصه
awām, āwām, awān, ōwām, rōčkār, hangām, damānak, zamān, žamān, žamānak, zamun, yāvar, ǰāvar، اینا واژگانی هستن که در پارسی پهلوی به کار برده میشده در نسک پارسی به پهلوی بهرام فره وشی هم می توانید ببینید
فرصت، مجال، مهلت، زمان، گاه، موقع، میقات، هنگام، دوره، روزگار، عصر، فصل، موسم، آن، حین، دم، ساعت، لحظه، لمحه، مدت، موعد
قابل توجه دوست عزیزمون حمید اقا که گفتن زمان کلمه عربی هست باید بگم که زمان واژه ای پارسی هست که از دمان گرفته شده و به عربی وارد شده تبدیل شده به زمان و کاربرد اون توی پارسی اشکالی نداره و در اصلبا ریشه ای پارسی محسوب میشه و واژه ای پارسیه
زمان هم عربی است. خواهشمندم متن را درست کنید
واژه آریایی وخت که عرب آنرا وقت مینویسد ( مانند نقش→نخش ) در اصل به معنای پایش بیدارباش در نگاه آوردن و همخانواده با watch ( =ساعت - نگاه ) و awake ( =بیدار ) است که همه از ریشه آریاییweg - به معنای to be strong, lively ساخته شده اند. لغت وخت که در زبان زازکی کهن به شکل wext ثبت شده در بلوچی vahd در دانمارک vagt در سوئد - نروژ vakt در هلند wacht در لوگزامبورگ wuecht در فنلاند vahti و در روسیه вахта خوانده میشود. بدینسان روشن میشود که واژگان عربی اوقات و توقیت و موقت جعلی هستند.
...
[مشاهده متن کامل]


در پهلوی " اوام ، آوام "در فرهنگ پهلوی به پارسی از استاد بهرام فره وشی.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)