مومبار

لغت نامه دهخدا

مومبار. ( اِ ) مبار. دلمه مونبار. حسیبک. حسیب الملوک. حسرةالملوک. حسیب بزغاله. مونبار. بریان الفقراء. در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمه ریزه گوشت و برنج پخته پر می کرده اند. ( از یادداشت مؤلف ) :
عدس و باقلی و سیر و پیاز و زیتون
در پیش نان چراک است و مقیل و مومبار.
بسحاق اطعمه.

پیشنهاد کاربران

بپرس