مواقت
لغت نامه دهخدا
مواقة. [ م ُ ق َ ] ( ع مص ) گول گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). موق. مؤوق [ م ُ ئو ]. ( منتهی الارب ). احمق شدن.( تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به موق و مؤوق شود.
مواقة. [ م َ ق َ ] ( ع مص ) مَوق. موق. مؤوق [ م ُ ئو ]. بمردن و هلاک گشتن. ( منتهی الارب ). مردن و هلاک گردیدن کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید