مقام

/maqAm/

مترادف مقام: پست، درجه، رتبه، جاه، سمت، شان، قدر، مرتبه، مسند، منزلت، منصب، نشیم، اشل، پایه | جا، جایگاه، کاشانه، ماوا، محل، مسکن، مکان، منزل، موضع، موطن، آهنگ، پرده، نوا، راه

برابر پارسی: سرپرست، پایه، سرپرستی، جا، جایگاه

معنی انگلیسی:
place, position, office, station, stature, status, rank, tune, or mode, ate, bench, berth, chair, condition, cy _, dimension, job, level, post, range, step, posituon, ofice, [mus.] tune or mode

لغت نامه دهخدا

مقام. [ م َ / م ُ ] ( ع مص ) ( از «ق و م » ) اقامت و آرام کردن بجائی . ( منتهی الارب ). اقامت. ( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ) ( ناظم الاطباء ).ایستادن... و با لفظ گرفتن و کردن و داشتن مستعمل است. ( آنندراج ). در معیار آرد: مُقام و مَقام هر دو به معنی اقامت و به معنی جای قیام آید، زیرا اگر آن را از قام یقوم بدانیم مَقام و اگر از اقام یقیم بشماریم مُقام خواهد بود و قوله تعالی : لا مَقام لکم ؛ ای لاموضع لکم و مُقام لکم نیز خوانده شده است ؛ یعنی لا اقامة لکم. و قوله : حسنت مستقراً و مُقاماً ؛ ای موضعاً. ( ناظم الاطباء ). مُقام و مَقام هر دو به معنی اقامت و قیام و محل قیام است که اشتقاق آن را از اقام یقیم بدانند مُقام می شود اگر از قام یقوم بشمارند مَقام می شود. فارسی زبانان مقید بوده اند که در شعر و نثر مَقام را به معنی جا و مکان و محل و موضع بنشانند و مُقام را به معنی اقامت کردن. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 407 ) : همه بر کاروانگاهیم و پس یکدیگر می رویم و هیچکس را اینجا مقام نخواهد بود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 371 ). مدتی دراز ما رابه کاشغر مقام افتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ).
گفتا که کارهای جهان جمله بازی است
جای مقام نیست مجو اندر او مقام .
ناصرخسرو.
درنگ ما در این عالم و مقام ما در این مقام اصلی نیست. ( مصنفات افضل الدین کاشانی چ مهدوی و مینوی ص 681 ). اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمایی تا دیگر فرستاده آید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 30 ). اگر چنین است ما رااینجا مقام صواب نباشد. ( کلیله ایضاً ص 70 ). شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست ؟ ( کلیله ایضاً ص 106 ). در مقام این اشتر میان ما چه فایده نه ما را با او الفی و نه ملک را از او فراغی. ( کلیله ایضاً ص 107 ). دانستم که نهایت حرکتها آرام است و غایت سفرها مقام ، طوافی اماکن و صرافی مساکن را اصلی و نصابی نیست. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 34 ).
زآن پای در آتشم که دل را
بر خاک درت مقام روزی است.
خاقانی.
اعتصام در حال حرکت و مقام به حول و قوت ملک علام کند. ( راحةالصدور ). عزیمت کوچ و مقام در تردد افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 32 ). هرگاه چیزی از قاذورات در آن چشمه انداختندی صاعقه ای عظیم پیدا گشتی و بادهای مخالف برخاستی...چنانکه در آن نواحی کس را طاقت مقام نبودی. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36 ). فخرالدوله گفت مقام ازاین بیش صواب نیست چه خصم استیلا یافت و قوت گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 71 ). در اثنای این حال ، خبر برسید که صاحب کافی... دعوت مرگ را اجابت کرد و ابوعلی از آن سبب دل از مقام جرجان برگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 143 ). شدت حرارت هوا مانع مقام آمد و تمامت ولایت مولتان و لوهاوور را غارت و کشش کرد و از آنجا بازگشت. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 112 ). با اصحاب خویش در کار حرکت و مقام و مقصد و مرام مشورت می کرد. ( جهانگشای جوینی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جای اقامت، جای ایستادن، جای قدم ، منزلت، رتبه، پایه، جایگاه، مقامات جمع، درفارسی به معنی آهنگ وپرده موسیقی نیزگویند
۱ - ( اسم ) اقامت شده . ۲ - ( اسم ) محل اقامت . ۳ - ( مصدر ) اقامت . توضیح [ مقام ( بضم اول ) و مقام ( بفتح اول ) در عربی هر دو بمعنی اقامت و قیام و محل قیام است که اشتیاق آنرا اگر اقام یقین بدانند مقام بضم می شود و اگر از قام یقوم بشمارند مقام بفتح می شود . در آیه. ۱۳ سوره احزاب اگر لا مقام لکم بفتح بخوانی بمعنی محل و موضع است . در آیه ۶۶ و ۶۷ سوره فرقان مستقرا و مقاما( بضم میم ) بمعنی موضع است ( از صحاح و صراح ) . فارسی زبانان مقید بودهاند که در شعر و نثر مقام ( بفتح ) را بمعنی جا و مکان و محل و موضع بنشانند و مقام ( بضم ) را بمعنی اقامت کردن ... هجویری صاحب کشف المحجوب گفته است ( ص ۲۲۴ ) : [ مقام به رفع میم اقامت بود و به نصب میم محل اقامت . ] ولیکن گفته او را نویسنده یا خوانده ای بدین عبارت که در کتاب الحاق کرده است اصلاح و تصحیح و درست گفته است که [ این تفصیل و معنی در لفظ مقام سهو است و غلط
از مضافات بوشهر و بیشتر از یک فرسخ در جنوب بوشهر است .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) اقامت شده . ۲ - (اِ. ) محل اقامت .
(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای ایستادن ، مکان . ۲ - مرتبه ، درجه . ۳ - پایگاه ، منزلت . ۴ - پردة موسیقی .

فرهنگ عمید

اقامت.
* مقام کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] اقامت کردن.
۱. منزلت، رتبه، پایه، جایگاه.
۲. جای اقامت.
۳. (موسیقی ) ترتیب قرار گرفتن فاصله های پرده، نیم پرده، و ربع پرده میان نت های هشت گانۀ یک گام.
۴. (موسیقی ) پرده.
۵. (تصوف ) [قدیمی] هریک از مراحل سیروسلوک که عبارتند از توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل، و رضا.

فرهنگستان زبان و ادب

{mode} [موسیقی] نحوۀ قرارگرفتن اصوات موسیقایی با فواصل گوناگون نسبت به بُن مایه

گویش مازنی

/meghaam/ زمزمه ی همراه آهنگ - از توابع رودپی ساری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَقَامٍ: محل قیام - محل ایستادن - محل ثبوت و پابرجایی هر چیز( به همین جهت محل اقامت را نیز مقام گفتهاند . )
معنی مَکِینٌ: صاحب مقام و منزلت
معنی مُصَلًّی: محل دعا - محل نماز (کلمه مصلی اسم مکان از صلاة بمعنای دعاء است ، و معنای عبارت "وَﭐتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی " اینست که از مقام ابراهیم (علیهالسلام) مکانی برای دعاء بگیرید (ازمحل مقام ابراهیم به بعد نماز بخوانید اشاره به نماز طو...
معنی قُرْبَانٍ: قربانی - وسیله ی تقرّب ونزدیک شدن-هر نعمتی و هر آن چیزی است که با پیشکش کردن و هدیه کردن آن ، به مقام بالائی ، تقرب به آن مقام پیدا کنیم (اصل این کلمه مصدر است ، و مصدر تثنیه و جمع نمیشود لذا در عبارت "قَرَّبَا قُرْبَاناً "تثنیه نیامده است )
معنی مَّقَامِی: مقام من - اقامت طولانی من (کلمه مقام در اصل ،اسم مکان ( مکانی است در آن جسمی از اجسام بایستد)یا اسم زمان(زمان ایستادن) ویا مصدر میمی (ایستادن) ، ولی در موارد بسیاری ، صفات و احوال چیزی نوعی ایستادن در یک محل و قرارگاه تشبیه می شود ، و به آن صفات و ا...
معنی مَّلِکٌ: شاه - کسی که مقام حکمرانی در نظام جامعه مختص به او است -مالک تدبیر امور مردم و اختیاردار حکومت - پادشاه
معنی یُوَادُّونَ: مودّت دارند - دو ست دارند به نحوی که این دوست داشتن در عمل نیز ظاهر می گردد (مودّت یعنی محبتی که اثرش در مقام عمل ظاهرشود)
معنی مَقَامَهُمَا: در جای آن دو (کلمه مقام در اصل ،اسم مکان ( مکانی است در آن جسمی از اجسام بایستد)یا اسم زمان(زمان ایستادن) ویا مصدر میمی (ایستادن) ، ولی در موارد بسیاری ، صفات و احوال چیزی نوعی ایستادن در یک محل و قرارگاه تشبیه می شود ، و به آن صفات و احوال ، مقام و...
معنی مَوَدَّةِ: محبتی که اثرش در مقام عمل ظاهرشود(در نتیجه نسبت مودت به محبت نسبت خضوع است به خشوع ، چون خضوع آن خشوعی را گویند که در مقام عمل اثرش هویدا شود ، به خلاف خشوع که به معنای نوعی تاثر نفسانی است ، که از مشاهده عظمت و کبریایی در دل پدید میآید . و رحمت ، به...
معنی رُحَمَاءُ: مهربانان (رحمت ، به معنای نوعی تاثیر نفسانی است ، که از مشاهده محرومیت محرومی که کمالی را ندارد ، و محتاج به رفع نقص است ، در دل پدید میآید ، و صاحبدل را وادار میکند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند )
معنی رَحْمَةِ: رحمت - مهربانی (رحمت ، به معنای نوعی تاثیر نفسانی است ، که از مشاهده محرومیت محرومی که کمالی را ندارد ، و محتاج به رفع نقص است ، در دل پدید میآید ، و صاحبدل را وادار میکند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند )
معنی رَحْمَتُ: رحمت - مهربانی (رحمت ، به معنای نوعی تاثیر نفسانی است ، که از مشاهده محرومیت محرومی که کمالی را ندارد ، و محتاج به رفع نقص است ، در دل پدید میآید ، و صاحبدل را وادار میکند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند )
ریشه کلمه:
قوم (۶۶۰ بار)

دانشنامه آزاد فارسی

مَقام
(در لغت به معنی جای ایستادن) در اصطلاح عرفان، مرتبه ای است که سالک بدان رسد و محل استقامت او گردد. چه اگر سالکی، سلوک خود را در منزلی که در آن وارد شده، آن چنان به نحو کمال انجام دهد، که تمامیِ حقوق آن منزل را به جای آرد، آن منزل برای او مقام، و او صاحب این مقام می گردد. در مقابل این حالت، آن است که سالک تمامیِ حقوقِ منزل را مراعات نکند، که در این صورت آن منزل برای او حال و نه مقام می شود. شماری از نواقص عارفان را، بر سیر سریع و حال گونه در منزل پیشین حمل کرده اند. در اصطلاح علم اخلاق، مقام در برابر حال است و آن ملکه ای است که در نفس آدمی راسخ شده است.

مقام (موسیقی). مَقام (موسیقی)
موسیقی ایرانی از مجموعه آهنگ هایی درست شده است که هر یک از لحاظ فواصل و تعداد نت تشکیل دهنده با یکدیگر متفاوت اند و باتوجه به نوع فواصل تشکیل دهندۀ آن ها، لحن خاصی ایجاد می کنند که به آن ها مقام می گویند. بعدها واژۀ «گوشه» جای واژه مقام را گرفت. از کنار هم قراردادن گوشه ها با نظمی خاص، موسیقی ردیفی و دستگاهی شکل گرفت. هنوز هم موسیقی برخی از کشورهای همسایه ایران، مانند آذربایجان و برخی کشورهای دیگر ازجمله مصر، به شکل مقامی اجرا می شود؛ هرچند در مصر به جای واژۀ مقام از واژۀ «نغمه» و در تونس واژۀ «طبع» و در الجزایر «صناعه» را به کار می برند. وسعت صوتی هر مقام چهار یا پنج نت است که در گذشته به آن ذوالاربع و یا ذوالخمس می گفتند. از حدود ۱۰۰ سال پیش تاکنون به جای مقام واژۀ دستگاه را به کار می برند، اما هنوز در مناطق مختلف ایران این واژه به صورت های گوناگون کاربرد دارد. مثلاً در موسیقی محلی مشهد به مقام، مَقوم می گویند، یا در لهجه کردی مردم ده مکری به آن قام می گویند. موسیقی عهد ساسانی براساس خسروانیات بوده است که پس از اسلام بر مبنای بروج دوازده گانه (اثنی عشری) دوازده مقام بنا شد. مقام نواز کسی است که موسیقی مقامی یا دستگاه یا سنتی بنوازد. مقام گردانی نیز به مفهوم تغییر مقام یا مُدگردی یا مرکب نوازی است، یعنی رفتن از مقامی به مقامی دیگر. مقام گردانی یا مرکب نوازی، یکی از مهارت های استادان نوازنده یا خواننده به شمار می رفت. هر واژۀ بیت زیر نام یکی از مقام های موسیقی ایران است و مهم این بوده است که خواننده هر واژه را در مقام خودش اجرا کند: راست گویان حجازی به نوا می گویند/که حسین کشته شد از جور مخالف به عراق؛ که در این بیت، راست، حجاز، نوا، حسینی، کشته، جور، مخالف و عراق نام برخی مقام های موسیقی است.

جدول کلمات

تا

مترادف ها

post (اسم)
پست، تعجیل، مسئولیت، منصب، سمت، موقعیت، مسند، مقام، شغل، چاپار، صندوق پست، بسته پستی، پستخانه، ارسال سریع، سیستم پستی، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن

stand (اسم)
وضع، سه پایه، شهرت، ایست، پایه، مقام، توقف، بساط، دکه، موضع، ایستگاه، توقفگاه، میز کوچک، دکه دکان، جایگاه گواه در دادگاه، سکوب تماشاچیان مسابقات

capacity (اسم)
صلاحیت، ظرفیت، استعداد، گنجایش، مقام

dwelling (اسم)
منزل، مسکن، سکنی، مقام، سکونت، مکان

residence (اسم)
سکنی، مقر، عمارت، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، سکونت

domicile (اسم)
مسکن، مقر، خانه، مقام، محل اقامت، اقامت گاه

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

function (اسم)
تابع، عمل، کار، ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی

office (اسم)
مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام

status (اسم)
وضع، حالت، موقعیت، پایه، مقام، وضعیت، حال، شان

position (اسم)
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش

mode (اسم)
طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور

title (اسم)
لقب، عنوان، کنیه، اسم، نام، سرصفحه، برنامه، مقام، استحقاق، حق، صفحه عنوان کتاب، عنوان قبل از اسم شخص

tone (اسم)
اهنگ، صدا، مقام، لحن، دانگ، نوا، درجه صدا

eminence (اسم)
بلندی، بزرگی، تعالی، پشته، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه، علی، علو

dignity (اسم)
بزرگی، برو، مقام، خطر، مرتبه، رتبه، وقار، شان، جاه، سربزرگی

rank (اسم)
صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار

pew (اسم)
نیمکت، مقام، پیف

station (اسم)
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان

eminency (اسم)
بلندی، بزرگی، تعالی، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه

portfolio (اسم)
مقام، کیف کاغذ، کیف چرمی بزرگ

فارسی به عربی

برید , رتبة , عنوان , قوام , کرامة , محطة , موقع , وضع

پیشنهاد کاربران

باب:مقام.
مقاَم
از لحاظ عرفانی حالتی هست که در دل عارف میشینه و به ملکه او تبدیل میشه اصطلاحا
مُقام: میکده، شرابخانه
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
جاه طلب
برابر پارسی و پهلوی مقام واژه پایگان هست
جایگاه
منصب . . . . رتبه . . . .
🔻 مَقام: جایگاه. مکان قیام و ایستادن و عمل قیام و ایستادن.
🔸 وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ. ( رحمن ۴۶ )
🔸 وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَیۡتَ مَثَابَةࣰ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنࣰا وَٱتَّخِذُوا۟ مِن مَّقَامِ إِبۡرَ ٰ⁠هِـۧمَ مُصَلࣰّىۖ وَعَهِدۡنَاۤ إِلَىٰۤ إِبۡرَ ٰ⁠هِـۧمَ وَإِسۡمَـٰعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیۡتِیَ لِلطَّاۤىِٕفِینَ وَٱلۡعَـٰکِفِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ. ( بقره ۱۲۵ )
...
[مشاهده متن کامل]

🔻 مُقام: مکان یا زمان اقامت و ماندن:
🔸 خَـٰلِدِینَ فِیهَاۚ حَسُنَتۡ مُسۡتَقَرࣰّا وَمُقَامࣰا. ( فرقان ۷۶ )
🔸 وَإِذۡ قَالَت طَّاۤئِفَةࣱ مِّنۡهُمۡ یَـٰۤأَهۡلَ یَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمۡ فَٱرۡجِعُوا۟ۚ. ( احزاب ۱۳ )

از مقامهای فرشتگان "سر" یعنی حفظ راز است. بیت المعمور مسجدشان است. هوووووووووووو
رتبه، پایه، مسند
بلندپایه ( در برخی باره ها )
نمونه:
بر بنیاد ( اساس ) ارزیابی انگلیس، آمریکا و بلندپایگان ( مقامات ) امنیتی اروپا . . .
محل اقامت
مقام : [اصطلاح موسیقی ]به ترتیب قرار گرفتن فاصله های یک " گام " را گویند.
پست، درجه، رتبه، جاه، سمت، شان، قدر، مرتبه، مسند، منزلت، منصب، نشیم، اشل، پایه | جا، جایگاه، کاشانه، ماوا، محل، مسکن، مکان، منزل، موضع، موطن، آهنگ، پرده، نوا، راه
اقامت کردن
این واژه ایرانی است و از گام برخاسته است گام یا جام ، جای ، جا ، دیگر همخانواده های این واژه اند کسیکه مقم یافته یا مقام دارد جا دارد یا جا یافته است وبرای همین میگوییم جا و مقام دارد یا فلانی جا طلب است
این واژه ایرانی است از واژه گام برخواسته است
رتبه
مسند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس