مغمول. [ م َ ] ( ع ص ) آنکه بر وی چیزی درپوشندتا خوی کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گیاه بر هم نشسته و یکدیگر رافروپوشنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رجل مغمول ؛ مرد گمنام و بیقدر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد گمنام. ( از اقرب الموارد ). || ادیم مغمول ؛ پوست تر نهاده تا پشم بریزد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خرمای بر هم نهاده. ( ناظم الاطباء ). || خوشه های انگور به روی هم گذاشته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || یوم مغمول ؛ از ایام عرب است. ( از اقرب الموارد ).