مغال

لغت نامه دهخدا

مغال. [ م ُ ] ( ع ص ) بچه غیل خوار. مُغْیَل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مغال. [ م ُ ] ( ع مص ) غَول. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به غول شود.

مغال. [ م ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَغلَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مغلة شود.

فرهنگ فارسی

غول

پیشنهاد کاربران

در دکان های قدیم واحد توزین جامدات سیر و مثقال بوده اما واحدی هم برای سنجش مقدار مایعات مانند شیر و روغن وجود داشته که ان را مغال ( با ضمه میم و غین ) میگفتند .
در ابن مغال نمی گنجد یعنی , اینجا جاش نیست, ,
...
[مشاهده متن کامل]

اما مقال ( با فتحه میم و قاف ) از آن جهت گفته اند که مورد سخن در این بحث نمی گنجد . هر دو یعنی جای این مطلب اکنون نیست و شایسته نمیباسد با اتوجه به پیشینه دکانهای قدبم مغال درست تر است اما با توجه به سخن و قول مفمقولات , , مقال هم گفته میشود الله اعلم

بپرس